منم تنبلی تخمدان دارم دو سال بود عروسی کرده بودم نمیذاشتیم بچم بشه خیلی دوران خوبی یعنی بهترین زندگیرو کردم خبر نداشتم در اینده چه بلاهایی میخواد سرم بیاد تصمیم گرفتیم که بچه دار بشیم هشت ماه بود جلوگیری نمیکردیم اما نمیشد هرماه پریود میشدم دیگ شد یکسال گفتم برم دکتر رفتم فهمیدم تنبلی دارم دکتر قرص نوشت درست دو ماهه بعد اینکه قرص مصرف میکردم چون عروسی فامیلا بود سرم خیلی گرم کارا بود اونجا یه عالمه رقصیدم بعده عروسی من زد سرما خوردم رفتم کلی دارو و آمپول بهم زدن بعد یک هفته متوجه شدم عه من پریود نشدم چرا بی بی زدم دیدم عه مثبته با کلی خوشحالی رفتم ازمایش دیدم بتا خون پایینه رفتم دکتر دید گفت از این بارداری نمیشه یهو من افتادم خونریزی اینا با کلی درد اینا سقط شده دوباره بعده سه ماه دکتر گفت میتونی باز باردار بشی منم اقدام کردم که باردار شدمو اینم سقط من فکر میکردم بدبخترینم خیلی حالم بد بود بعده یکسال از سقطام گذشته بود رفتیم پیگیری کنیم که چرا سقط میشه کلی ازمایش و سونو اینا گفتن سالمین جفتتون فقط تنبلی دارین که اونم موردی نداره وقتی باردار میشین خلاصه با کلی دارو و امپول که دکتر داده بود تخمدانام فعال بشن سره موقعی که میخواد باردار بشم زد باردار شدم دیگ اینو تحت نظر یه تیم بزرگ بودم که نذارن بیوفته دو ماهم بود یهو لک دیدم رفتم بهم کلی آمپول دادن شیافم از اول استفاده میکردم خلاصه خونریزیم قطع شدو منم که فقط تو استراحت بودم زد چهار ماهم شد سونو دادم همه چی خوب بود تا اینکه زد ازمایشم اومد مشکوک نشون دکتر اکوقلب نوشت گفت اگه سالم باشه مشکلی نیست اینا اکو دادم خوب بود بعده دو ماه دوباره سونو کرد دید که بچه رشد نکرده گفت چقدر تو بدشانسی این همه تلاش کردیم بمونه اینم که رشد نکرده هی هر هفته دوبار سونو انجام میدادم بالاخره رسیدم به ۳۰ هفته گفت بستری شو یهو زایمان میکنی این روزا رفتم یک هفته موندم بیمارستان داشتم میرفتم تو ۳۲ دو هفته داشت قلب بچه وایمیستاد که با چه عذابی بردنم اتاق عمل حالا حال این دورانم به ماند که فقط یه مرده متحرک بودم فقط زایمان کردم بچه گذاشتن دستگاه یکماه بیمارستان پیشش موندم اخر فوت شد از اون موقع عفونت گرفتم هی خوب میشدم برمیگشت الان یکسالو نیمه دگیرم که تازه متوجه شدم عفونت لگن شدید هم دارم دکتر کلی قرصو امپول نوشته اصلا اثر نکرده موندم پریود بشم تموم بشه برم دیگ واسه بستری خلاصه تاپیکاتو خوندم گفتم ببین الکی خودته ناراحت نکن اگه خدا بخواد میمونه بچه خدا نخواد میوفته میدونم سقط کردی اما الان لذت ببر زندگی کن بخدا ما تا مشکل دار میشیم فقط گیر میدیدم به مشکلمون از زندگی دست میکشیم ببخشید خیلی خیلی طولانی شد اما گفتم بگم فکر نکنی یه موقع تنهایی اینا انقدر درد کشیدم حس میکنم خدا هذچی دعا میکنم برعکسشو بهم میده