ناامیدی بین خیلیامون هست
شاید با داستان شما ، یه نفر امید دوباره گرفت و ادامه داد💞🌱
بعد 7سال عشقم رفت🥲اون شب بدترین شب عمرم بود
خیلی وقته شبام ب سختی صبح میشه
وااای یادم اومد😔😔😔😔 ولی تموم شد
آبروم در خطر بود
جوری مه برنامه خودکشی میچیدم
ولی خدا دستمو گرفت
جسمی هم حسابه؟🥲
بعد روحیشم میگم🥲
از سخت ترین شبی ک فکر میکردم صبح نمیشه دوسال میگذره...
ولی گذشت و به شدت خوشحالم بخاطر اتفاقی ک باعث شد اون شب و به سختی صبح کنم چون خیلی چیزا ازش یاد گرفتم...
اون شبی بابام منو آورد خونه خودش و تا صبح نتونستم از شدت غصه و بغص و دلتنگی مامانم بخوابم .
بعد از سقط خیلی بد بود تا ۴ صبح گریه میکردم دیگه داشت چشمام کور میشد
این شبا داره به سختی میگذره 🥺
دعوای فوق العاده شدید خانوادم
مامانم تنها اونور خوابیده بود کل شب رو استرس داشتم بلایی سرش نیومده باشه
همش به خودم میگفتم بالاخره تموم میشه چشماتو ببند بخواب صبح پا میشی میبینی هیچی نشده...
حتی الان که یادش میفتم گریم میگیره بخاطر مظلومیت مامانم
پارسال یک ابان یهو یکی از عزیزانم دچار درد وحشتناکی شد که تا بردیمش بیمارستان نزدیک بود قبض روح شم اونجا هم چند دقیقه ای که منتظر بودم خبر بدن پرستارا خیلی سخت گذشت. بخصوص اونجا که گفتن همراه فلانی کیه گفتم منم. حس کرد سنم کمه بهم چیزی نگفت و دوباره انتظار تا بابام بیاد بهش خبر بدن که تا صبح باید بستری بمونه تحت مراقبت ویژه. خیلی شب سختی بود. صبح شد بلخره به خیر گذشته بود 🥲
گرسنه بودم شدید چیزی نبود بخورم تا صبح مردم از گرسنگی
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
