عروسمون چندبار پیام داد که می خوام طلاق بگیرم من باهاش صحبت می کردم به زبون می گرفتمش تا کوتاه بیاد. حرفش اینه که نمی زاره بینی عمل کنم، ماشین نمی گیره برام، دندون لمینت کنم. برادرم مخالف نیست اما می گه بچه شیرخواره داری دو سه سال دیگه این کارارو بکن. از طرفی این سه ماهه خیلی بد اوردن چند بار من پول قرض دادم بهش.
همکارای خانمش که متاهل هم هستن پیام کاری می فرستن روزگار برادر منو سیاه می کنه. چند روز پیش یکی از همکاراش پیام تبریک فرستاده عروسمون زنگ زده کلی بدو بیراه گفته. برادرم می گه تو محل کار ابروم رفته از دست این. خیلی شکاکه. می گه خیلی به همه حسادت می کنه مهمونی می ریم تا چند روز درگیریم با هم…
دو روز پیش باز پیام داد که طلاق می خوام منم گفتم باشه اگر اینو می خوای بیاین صحبت می کنیم دیگه تمومش کنید. گفت خانواده من نفهمن خودتون کارارو پیش ببرید. گفتم بالاخره که باید بفهمن. دید جدیه گفت حاضرم با شرط و شروط زندگی کنم. منم با چندتا برادرای بزرگم که تو محل سرشناش هستن و همه رو حرفشون حرف نمی زنن رفتیم تا صحبت کنیم. عروسمون چه توهینایی کرد لهن صحبتش جوری بود که منم و شوهرش از خجالت نمی تونستیم حرف بزنیم. دیدیم حرفاش خیلی غیر منطقیه و می خواد شوهرش برده باشه و از طرفی لحن خیلی توهین امیزی داره پا شدیم اومدیم و گفتیم تصمیم با خودتون یا زندگی کنید یا جدا شید.
امروز برادرم برای طلاق دادنش اقدام کرده خیلی جدی. می گه به برادرام و خانوادم توهین کرده و اصلا حرمت نگه نداشته. تو این چند ساله برادرم می گفت که اخلاقش اینطوریه، ما جدی نمی گرفتیم . برادرم تو مجردی خیلی شاد بود الان افسرده شده زیاد صحبت نمی کنه همش دوست داره بخوابه و ….
به خاطر دو تا بچه کوچک نمی خواهیم جدا شن اما می دونیم این زندگی دیگه فایده نداره. حرمتی بینشون نمونده