دیشب مریض بودم سرماخورده بودم بعدشوهرم هنوز عقدیم یه ساعتی باهم بودیم بعد ۹من نوبت دکترداشتم اولش که گف اره منو دیدی خوب شدی و اینا و واقن هم نسبت به قبلش بهتربودم بعد دیدم نزدیکای ۹همون دوستش که از پیش اون اومده بود جامن بهش زنگ زد و اونم خوشحال گف باشه الان میام تا۱۰باشگاه که ۱۰برم استخر منم خب انتظار داشتم حداقل یه تعارف کنه که میخای میری دکتر باهات بیام هیچی نگف خیلی ناراحت شدم تودلم گفتم چون میبینه من رانندگی میکنم و خودم ماشین دارم و ازپس خودم برمیام کلا احساس مسولیتش رفته نتونستم خودمو کنترل کنم گفتم قبلنا یه ذره غیرت داشتی شایدم گفتم فکرمیکردم یه ذره غیرت داری که منو تنهانفرستی نصف شب دکتر توکه میدونی اون همون ساعت که میگه نیست و تا ده حداقل باید توماشین منتظر بشینم بس مطبش شلوغه بعد گف من فکرکردم خب مامانتم باهات میاد تومگه پشت تلفن نگفته بودی بامامانم میرم درصورتی که اصن اینطوری نبوده و اینومه گف ذیدم داره واقن منو خرفرص میکنه گفتم حرف مفت نزن و....نخور
وچون من اینطوری کردم الان اون طلبکار و ناراحته نه من
خیلی حالم بده همش خودخوری میکنم بااین انتخابم
خیلی هم وابستشم نمیتونم بیخیالش بشم تازه دیشبم معذرت خواهی کردم هنوز باهام ناراحته