مادر شوهرم زنگ زد گفت میخوایم بیایم خونه گفتم من کرونا دارم و هنوز خوب نشده،ممکنه بگیرید.اینم بگم که میدونن کرونا دارم،چون از شوهرم گرفتم من.بعد گفت خب چیکار کنم کرونا داری ما نباید بیایم پسرمون رو ببینیم!!!!
منم گفتم پسرتون خودش میاد دستبوسی،( آخه شوهرم خوب شده من بد مریضم دو هفته ست همچنان درگیرم) با خنده گفت از خونه ت میترسی ؟ گفتم شما تشریف بیارید من میرم تو یه اتاق میمونم.
گفت باشه ما نیم ساعت دیگه میایم
بعد هم با پرویی اومدن،کلی هم با صدای بلند حرف میزد که به شوهرم میگفت زنت عابد بیماره،همیشه مریضه و...شوهرمم همینطوری بلند گفت مامان به خاطر زنم که گفت اشکال نداره و چیزی تو روتون نگم زنگ نزدم و اومدنتون رو کنسل نکردم وگرنه طرز حرف زدنت خیلی زشته،هر کسی یه ظرفیتی داره کاسه صبر اونم لبریز میشه بلاخره.گفت پسرای من زن که میبینن دست و پاشونو گم میکنن تا دلت بخواد از این زنا ریختست.شوهرمم گفت اگه اجازه بدید همین یه دونه برای من کافیه و با همین آرامش دارم .
دیگه نمیدونم چی شد بلند شدن رفتن.فقط اومد کرم بریزه اعصاب منو خورد کنه و بره.کلی گریه کردم از ناراحتی.به خدا من خیلی احترام نگه میدارم نمیدونم چرا با من لجه