سلام دوستان.ی موضوعیه...
منو همسرم که میخوایم بریم بیرون دوتایی همه چشمشون هست و مادرشوهرم که هردقه زنگ میزنه رسیدین دیرکردین و کجارفتین و این چیزا و یا اینکه کلا باما میاد.حالا ۶سالم هست ازدواج کردیم و من ۲۶سالمه.
حالا برادرشوهرم و دوست دخترش هفته یبار ازصبح تاشب میرن بیرون و هیچ گیری نمیده که اصلش باید همین باشه،و میگه اونا جوونن باید برن لذت ببرن.
پس ما چرا جوون نبودیم مگه ازون اول ک همجا همرامون بود و جلو مینشست هیچ لذتی نبردم از بیرون رفتن باشوهرم چون نه حرفی میشد نه احساسی میشد بروز داد.بعدمیگه اونا جوونم باید برن.
از طرفی همیشه میگه شوهرمن از نظر اخلاقی براشون یچیز دیگس و بهتر ازونه .
خب اگه واقعا براشون حائز اهمینه باید بزارن از زندگیش لذت ببره پسرشون ن اینکه اینطوری.
اخیرا ک میبینم فقط گیرش رو ماست خیلی تحمل برام سخت شده