اخه مشکل از اوناس من واقعا ادمی نبودم بخوام چنین کاری کنم چندین بار هی واسطه شدم صلح برقرار کردم ولی خالم مشکل روانی داره و نمیخواد ما خونه مامانبزرگم رفت امد داشته باشیم که اونجا فقط پاتوق خودش باشه بتونه راحت بچه هاشو بذاره اونجا بره خوش بگذرونه دفه اخرم رفتم خونه مامانبزرگم هرچی از دهنش دراومد بار منو بچم کرد بعدم کلی وویس تهدید فرستادن خودشو بچه هاش مامانبزرگمم بجا اینکه طرف حقو بگیره گفت حق داره عصبیه دوتا بچه داره گفتم خب منم دوتا بچه دارم چه حرفیه گذشته تا اینکه با مادربزرگم رفتیم مشهد سر اینکه زنگ نزدم به این خالم خدافظی کنم بلایی نبود سرم نیاره با دوتا بچه کوچیک صدبار اشکمو دراورد دیگه تیر اخرو زمانی زد که رسیدیم راه اهن منو بچه هام تو سفر کرونا گرفتیم حتی نمیتونستم روپاهام واستم رفته بود برا خودش سلفی میگرفت اخرم که افتادم زمین یه ماشین نزدیک بود زیرم بگیره حتی نکرد از جام بلندم کنه تازه پوزخندم زد منم دیگه قیدشونو براهمیشه زدم کم اذیتم نکردن همه مشکل مامانبزرگم اینه که اینقدر که توگوشم خوند چرا طلاق نگرفتم برم خونش تا تنها نباشه سرزندگیمم
منم یه بار با زن داداشم دعوایی شدم ولی همه چی هم گفت و منم گفتم
خداییش واسم مهم نبود و ناراحت هم نشدم
ولی ادم بعضی چیزا رو از بعضیا انتظار نداره
زن داداشا بعضیاشون خرده شیشه دارن مثل زن داداش من
ولی مهم نیس
میخوام بگم این ناراحتیه من از کسیه که مهم بود واسم
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
42 ثانیه پیش
42 ثانیه پیش
42 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
