حالا مادرشوهر من پاشده از شهرستان اومده بود خونمون. یک هفته زودتر. کاش نمی آمد.
اومده بود منو اذیت کنه. دستور میداد. اینو درست کن. این غذا را بزار. پاشو خونه را جارو بکش. گردگیری کن.
از شکم بزرگ من هم ایراد میگرفت. میگفت فلانی اصلا شکم نداشت. خیلی اذیت کرد.
تازه برادرشوهرم مرد گنده. اون هم اومده بود. دو روز بود.
انگار خونه ما مهمانسراست.
کاش نبودن و من راحت بودم. سر سفره مادرشوهرم میگفت برو برای پسرم ترشی بیار. حالا مگه مجبور بودن بیان.
اینها به خاطر تفریح خودشون می آمدن خانه ما.
حالا من با این وضعیتم داشتم مهمانداری میکردم.
از بیمارستان آمدم خونه حتی یک روز هم دراز نکشیدم.
من سزارین بودم. اذیت شدم. تا دهم بچه بود.