خاطرم هست اول ابتدایی میخوندم یه دختره تو کلاسمون بود نمیدونم طفلکی چه مشکلی داشت که اطراف دهان و چشماش همیشه بزاق و ترشح بود اصن آدم حالش بد میشد 🤦♀️
یه بار زنگ تفریح یه بازی میکردیم که باید دست همو میگرفتیم من و این دختر یه جا افتادیم منم وسواس شدید داشتم(هنوزم دارم) با این حال خودمو کنترل کردم و دستشو گرفتم و اصن به روم نیاوردم
ولی تا بازی تموم شد بدو بدو رفتم دم آبخوری تا جون داشتم عوق زدم😂😂
یه بارم یه کارتونی میداد یه جوجه افتاده بود تو آب حیوانات جمع شده بودن نجاتش بدن تا اینا بخان جوجه رو دربیارن من عین ابر بهار گریه میکردم😂😂
مامانمم دلداری میداد
واقعا بچه ی خوبی بودم😂❤️