2733
2739

و منی که با ۴۰ سال سن هنوز میرم خونه مامانم ذوق میکنم 😁 کلی هم کیف میکنم ، هیچ جا هم خونه مادر و پدرم نمیشه 

ازت بدم میامد، وقتی میگفتن مبارکه پسره، چه خوب آفرین پسره، دلم میخواست همه رو خفه کنم، تو رو بیارم بیرون، نباشی، 😢 بدم میامد چون احساس میکردم به خواهرت توهین میشه، دلم میشکست از حرفها، حرفهاشون باعث شد ازت بدم بیاد، منتظر اومدنت نبودم اینقدر که حتی یه عکس هم نگرفتم از بودنت 😢 تو اومدی، صورت ماهت رو که دیدم عاشقت شدم، خنده های دلبرانت، ساکتی و مظلوم بودنت، وقتی خواهرت رو از من هم بیشتر میشناسی، من رو ببخش پسرم، من رو ببخش اگر گفتم دوستت ندارم، عاشقتم با همه وجودم با همه قلبم، اگر بخوای جون و عمرم رو براتون میدم، کاش مردم میدونستن گاهی با جملاتشون چه آتشی به قلب دیگران میتونن بزنن، دوست دارم مرد بزرگ بشی نه نر، دوستت دارم پسرم😘


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

2731
عهههه وای چقد سخت من ۶مرداد عقد کردم نکنه منم اینجوری بمونم یعنی عادی نمیشه؟

چرا عادی میشه ولی ته قلب آدم یجوریه

روی آن شیشه تب دار تو را ها کردم عکس زیبای تورا بانفسم جا کردم شیشه بدجور دلش ابری و بارانی شدشیشه را یک شبه تبدیل به دریا کردم با سر انگشت کشیدم به دلش عکس تورا عکس زیبای تورا سیر تماشا کردم. 🌸مامان آرسِن و نفس🌸

فکر میکنم رکورد دار وابستگی به پدرو مادر من هستم ...تا ده سال بعدازدواجم  ماهی دوبار میرفتم و هربار چند روز می موندم ....الان درسال یازدهم کمی عاقل شدم و کمتر میرم اما حالا اونا مدام زنگ میزنن بیا بیا...دلمون برای بچه ها تنگ شده ...بچه هامم هوای اونارو میکنن...

من اولا از مادرمینا دور بودم ماهی یه بار با التماس وزوز میرفتم 

میگن صبر کنی همه چی درست میشه خدا خواست مادرمینا طرف ما خونه خریدن الان هر روز میرم خیلی خوبه  هیچ کس مادر آدم نمیشه

2740

خوبه حداقل تکلیفت با خودت مشخصه من  که هیچ کجا رو نمی‌خوام نه دوست دارم خونه ی خودم بمونم و نه خونه ی مادرم انگار دوست دارم فرارکنم برم از شهرم به جایی که دور از استرس باشه آروم باشه و آرامش داشته باشم 

من بعد ده سال با دو بچه همین طورم هنوز

تازه وقتی زایمان کردم با گریه میمیوندم خونه مامانم اینا 

خونمون خیلی پله داشت به خاطر بخیه ها نمیتونستم برم‌خونه خودم

گریه میکردم زجه میزدم ک‌باید بمونم خونه مامانم اینا 

یه فاز مسخره ای 😁😁😁😁

من اوایل ازدواج هر روز میرفتم خونه مامانم اما چند ساله دیگه اصلا نمیرم فقط پنج شنبه ها ،با اینکه خیلی دوستم دارن و همه کارامو می کنن نمیدونم چم شده چند ساله دوست دارم همش خونه خودم باشم دوست ندارم جایی برم .

عزیزم این نشونه اینه ک خییییلی عاشق شوهرتی وخییییلیم خوشبخت هستی چون اگرخونه شوهربهت بدمیگذشت مطمیناهرروزمیومدی خونه بابات ولی یادت باشه اینوبعنوان ادم محقق میگم زیادب کسی یاچیزی وابسته ودلبسته بودن ابداااا خوب نیست چون فردامعلوم نیس چی بشه بازی روزگارسنگدل روفراموش نکن

2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741

جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته

2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز