2752
2734
عنوان

خاطره ای که یادتون میاد میخواید خودتونو بکشید😂😂

| مشاهده متن کامل بحث + 807131 بازدید | 2900 پست
عروسی عمم فکر کنم ۱۴،۱۳سالم بود‌یه پیراهن تنم‌کردم‌تا بالای زانو‌بعذ مثل خنگا روسری پوشیدم‌موهاامم‌ه ...

وای سیمرغ طلایی میرسه به تو😂😂😂😂😂😂

لا تَخَف و لا تَحزَن انّا مُنَجَّوکَ :نترس و غمگین نباش ما تو را نجات خواهیم داد❤️

یبارم فامیلمون گفت پسرعموم عاشقمه و اینحرفا منم الکی گفتم پسرعموم بهم پیشنهاد ازدواج داده گفته طلاق بکیر خودم میگیرمت اونموقع عقد بودم ،خواهرمم باور کرد گفت کدوم گفتم علی گفت نه بابا اون تو اون باغا نیست اون خیلی منگله ولی من میگفتم بخدا یادته رفتم خونشون گوشیم خراب بود ی هفته گوشیشو بهم دا همونموقع و خواهرم و فامیلمون هم باور کردن برمیگردم میبینم بابام پشت سرم بوده تقریبا وهمه رو شنید  ، ضایع شدم(بعد پسرعموم ب شدت مثبت هست و خجالتی تو عمرش همچین حرفی نمیاد ب من بزنه )


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

کلاس دوم دبستان بودم اون موقع به ما از این شیر لیوانیا میدادن من خدا زده هم همیشه با اینکه قد بلند بودم نسبتا اما از این خرخونای معلم دوست بودم که میز اول میشینن

خلاصه یه روز طبق معمول داشتن شیر پخش میکردن منم با خودم فکر نکردم که چرا این همه آدم دوربین به دست اومدن کلاس ما.... /:

(دوستم شیر دوست نداشت مال اونو هم من میخوردم😁) 

همینجور شروع کردم به شیر خوردن بعد چند روز دیدم یه روزنامه چاپ شده از طرف آموزش پرورش عکس منم سر درش که ینی اره ما هوای بچه هارو داریم و اینا.... آوردنش مدرسه  روزنامه مو... حالا با چه وضعیتی بودگ.... 😭با یه مقنعه که قسمت چونش جای لپمه تقریبا... 😑در این حد کج...موهای فر که ریخته دو طرف صورتم به طور کاملا شلخته بعد با یه شیر که دو دستی چسبیدم در حال هورت کشیدن و یه شیر دیگه ام که روی دسته صندلیمه با یه نگاه خوشحال و یه عکس دیگه بازم از من بدبخت با این تفاوت که با بالای دهن شیری شده زل زدم به دوتا پاکت خالی شیر😑🤣اصلا کله وامونده مو هم نیاوردم بالا ببینم این لعنتیا فرت فرت از من عکس میگیرن خلاصه یه نسخه از این افتاد رو برد مدرسه تاااا کلاس پنجم که تو همون مدرسه بودمممم.... یعنی سوژه کل دبستان بودم😑💔

زندگی این نیست که منتظر تموم شدن بارون باشی؛زندگی رقصیدن زیر بارونه... فقط وقتی میتونی سبکی رو حس کنی که سنگینی رو تجربه کرده باشی...زندگی مثل معادله ریاضی نیست،هیچ جواب واضح و مشخصی وجود نداره؛وقتی به مشکل بر بخوری فقط به خودت بستگی داره که چجوری حلش کنی...واسه آدمهایی که نمی خوان خودشونو نجات بدن!  هیچ راه نجاتی وجود نداره...!مردن ترسناک نیست، چیزی که ترسناکه اینه که تا آخرش زندگی نکنی...! خدا همیشه یه جوابی برای ما آماده کرده...فقط ما برای دیدن جواب خدا بیش از حد نابینا ایم...! 
2731
نگرفتت؟😂

ن فعلا ولی فهمیدیم که هم دیگه رو دوس داریم😂😂

الانم باهمیم تقریبا کل فامیل میدونه با اون حرکاتش تمام دختر عموم اینا فهمیدن  عمم ب مامانم گفته بود  مامانم ب مامانش میگه فک میکنه من کر مادر زادم نمیفهمم  ولی نخیر من فهمیدم 🤣💔


تعلیقی سابق Sariiii80 ادب نشانهِ ترس نیست 🤍🌵

رو یکی ازفامیلامون کراش بودم بعد ی روز خونه بودم منتظر بودم شب شه خواهرم بیاد سبیلامو برداره بعد یهو فامیلمون ک رو پسرش کراشم میاد دنبالم در خونمون میگه دخترم از اصفهان اومده بیا بریم خونمون ببیندت منم با سبیلا رفتم بعد برا شام هم موندم موقع غذا خوردن پسرش برام نوشابه میریزه و منم داشتم هویج داخل ترشی رو با چنگال میذاشتم داخل دهنم و لبامو غنچه کردم  و سرمو ب عنوان تشکر براش تکون دادم و همون موقع سالاد خوردم لبامو جمع میکردم سبیلا یادم نبودن اونم همش با لبخند نگام میکرد  موقع بلند شدن خاستم بشقابا رو ببرم تو اشپزخونه مثلا کمک بدم پام گیر کرد ب ی میله ای خوردم زمین😂 ضایع شدم کوچیکم نبودم ۲۰سالم بود

2706
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741

جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته

چقد سخته

النا_111 | 39 ثانیه پیش
2687
داغ ترین های تاپیک های امروز