خودم فرار کردم چون خانوادم نمیزاشتن برم بیرون ساعت ۷ شب بود باهاش قرار گذاشتم تو پارک ملت مشهد اومد پیشم اون روز اولین باری بود که باهام خوب بود و منو مسخره نمیکرد ( عفونت گوش داشتم چرک میزد بیرون کل بدنم بو گرفت بود فهمید لو میدم یکم ازم فاصله گرفت منو کشوند برد جای ایستگاه اتوبوس گفت برو خونه من دوست دختر زیاد دارم گچشیشو بهم نشون داد منم عکس یکی از دوست دختراشو داشتم بهش خواستم نشون بدم بگم ببین من ازشذخوشگا ترم از دستم افتاد شکست و اونم بهم خندید و حتی هوایش نبود لغد کرد دستمو گرفت اولین بار بود دستشو لمس میکردم تو خیابون بغلش میکردم بهم میگفتن برو اونور رشته من خونه رو بلد نبودم تا یه جایی سوال اتوبوس شدم خدابهم کمک کرد یه خانمه منو دید گفت اون پسره کی بود گفتم دوسش داشتم ازش پرسیدم بو که نمیدم فهمیدم خانمه هم چندشش شده بود ولی گفت نه چطور گفتم عفونت گوش دارم زده بود بیرون اونم به روی خودش نیاورد یادمه اینقدر گریه کرده بودم که سالمم خیس شده بود منو. رسوند تا خونه و خدا میدونه چقدر کتک خوردم (به خاطر مشکل صورتم همیشه مسخرم میکرد)
تا ۱۷سالگی هم ولکنش نبودم