یادمه بچه بودم رفتم بانک بعد یه مرده شروع کرد چشمک زدن ...منم همونجا زدم زیر گریه آروم اشکام سرازیر شدن اونجا همه دورم جمع شدن پرسیدن چیشده گفتم اون آقاهه چشمک میزنه مرده سن بابامو داشت فلنگو بست بعد کارمند بانک زود کارمو راه انداخت
یکی از مراجعه کننده ها گفت کاشکی یکی هم به من چشمک میزد کارم زود راه میوفتاد