چند ماهه عاشق یکیم
دیوانه وار
خیلی دوسش داشتم و دارم
خیلی تحمل کردم ولی تهش صبرم سر اومد رفتم بهش گفتم اونم خیلی محترمانه باهام حرف زد که گناهی نکردی ک فقط عاشق شدی و من درکت میکنم
یخورده صحبت کردیم و راحت شدیم یکوچولو ولی بچه ها نه از نوع عاشقانش چون اون منو نمیشناسه که تا اینکه یهو تو چتا گفت امشب بایکی بحثم شده اعصابم خورده گفتم کی گفت کسی که مثلا خودش میگه دوسم داره ولی با تموم کاراش منو میسوزونه
بچه ها همون موقع بود ک فهمیدم خودش تو رابطس
ولی از دختره خسته بود خیلیم زیاد از. چشمش افتاده بود
منم نمیخواستم فکر کنه اومدم رابطشو بهم بزنم بهش گفتم برو از دلش درار اونم دل داره و...
ولی گفت نه دیگه برام مهم نیست خیلی براش غذاب کشیدم
بچه ها من خیلی فکر کردم دیدم دارم به هم جنس خودم یعنی اون دختر خیانت میکنم🙂
به همین خاطر دیشب تمومش کردم دیگه باهاش چت نکردم گفتم خدانگهدار... 🙂💔
من از حرف زدن با عشقم گذشتم تا به اون دختر خیانت نشه 💔🙂
شاید عشقم تموم زندگیه اون دختره نخواستم زندگیه یکیو ازش بگیرم...
ولی الان تو حالیم ک نمیتونم تکون لخورم
یه گوشه نشستم فقط اهنگ گوش میدم فقط دارم میسوزم
من عاشقشم خیلی
خیلی سخته دیگه باهاش حرف نزنم ولی سخت تر ازین قضیه خیانت به اون دختر بود
ترو خدا دعام کنین اروم شم 🙂💔
دیگه دارم میترکم
هیچی نمیتونم بخورم
نمیتونم بخوابم
اصن کلا داغونم....