میبینه ازش،ناراحتم به خودش اجازه نمیده تابیلد باهام جرف بزنه ..منم دیگه خسته شدم مثه بچه خا هرروز یلداوری کنم چه رفتاری بام کنه..منم باش زیاد حرف نمزینم...به نظرتون کارم درسته...چیکارکنن تا دیگه منو نادیده نگیره..بازبون خودم بهش میگم هروثت دیدی ناراحتم بیا باهام حرف بزن اما همش غرورمو له میکنه و نمیاد
مهربانم شبها آمدند و روزها سپری شدند
و تو همان خوب دیروزی ...