2733
2734
من ١٨ خرداد عقدمه نمیتونم بگم چه حسی دارم هم هیجان دارم هم ناراحتم خیلی هم حساس شدم اخه من عاشق خانوادمم و بهشون وابستم.نمیدونم حالم خیلی بد اصلا نمیفهمم خیلی استرس دارم برا اینده هر چند ٢سال با همسرم و خانوادش رفت و أمد داشتم اما مثلا این که فکر کنم بعدا یک درصد قرار باشه با خانواده یا فامیلاش بخوام سفر برم واقعا زجراوره اونا بد نیستند ولی من اصلا راحت نیستم باهاشون و این که اینا خیلیییی مهمونی میرند تقریبا یک جورایی مثل مامان بازی همش خونه خاله وداییند هر چند سر این موضوع من کلی بحث کردم و گفتم من نمیتونم و زندگی نظم میخواد اونا هم خدایی راحتم گزاشتند همسرمم همین طور درباره مهمونیها واسه زندگی ایندم هم حرف زدم اما همش میگم نکنه حرفشون عوض بشه نمیدونم همش دارم فکر میکنم دارم دیوانه میشم تو این مدت هم که خیلی کار داشتم و دارم از خستگی میمیرم...شماها عین من بودید ؟چیکارکنم؟شبها همش خواب میبینم همش یاد دوران مجردی و خاطرات کودکیم میفتم..اصلا طبیعیه؟حالم یک جور مزخرفه توروخدا کمکم کنید...گریههه

به چه دردم می خورد که دوستم بدارند؟ اگر تو مرا دوست بداری لذتش را تو می بری نه من.
عزیزم یه جورایی طبیعی,! آدم داره وارد یه مرحله جدید از زندگی میشه و میدونی که دیگه نمی تونی به مجردی و به راحتی خونه پدر برگردی! من با اینکه عاشق همسرم بودم و خانواده ش هم عالی بودن اما یه ترسی هم ته دلم بود... اما وقتی انشالا و به سلامتی بری توی خونه خودت آرامش پیدا میکنی! از الان واسه زندگیت قانون و برنامه ونظم داشته باش و در کمال احترام و وقار اینو به دیگران هم بفهمون!
همه همین مشکلو دارن واسه اینه که داری وارد یه مرحله جدید میشی بایدم استرس داشته باشی اما مهم اینه که درست تصمیم بگیری...سعی کن عاقلانه فکر کنی...اگر میبینی همه چیز شوهرت خوبه و دوستش داری و همه خانوادت پسندیدنش پس این نگرانیارو بریز دور و خوش باش

راستی عقدتم مبارک!منم 12 خرداد دومین سالگرد عقدمه

من برای جای ترک های پوستی بعد از زایمانم از روغن آنتی استرچ مارک برند آنانه استفاده کردم که یک برند سوییسی بود.

 برای من واقعا مثل معجزه عمل کرد. حتما تو دوران بارداری قبل از ایجادترک ها یا تا وقتی که ترک ها هنوز قدیمی نشدن و قرمز هستن استفاده کنید که زود برطرف بشه. برای ترک های ایجاد شده با چاقی یا لاغری هم عالیه. لینکشو میزارم چون میدونم دغدغه خیلی از ماماناس

2731
یه چیزی تعریف کنم بخندی

روز عقد من خودم داشتم از استرس میمردم داشتم اماده میشدم واسه محضر یهو بابام میگه دیگه فکراتو میکردی؟میخوای کنسلش کنیم؟ههههههه اون طفلکی بیشتر از من استرس داشتتت هههههههههه
اگه به خانوادت نزدیکی که اشکال نداره مرتب میری پیششون
هر وقت دوست داشتی با خانواده شوهرت برو مهمونی هر وقت هم نخواستی بگو نمیام این که غصه نداره
ولی سعی کن باشون رابطه داشته باشی
زندگی تعداد نفسها نیست!زندگی تعداد لبخندهای کسانیست که دوستشان داریم....





عزیزم طبیعیه اکثرا روزهای قبل از عقد و یا حتی روزهای اول ازدواج این حس وجود داره کم کم عادت میکنی به زندگی جدید نگران نباش
مبارک باشه بسلامتی ایشالا خوشبخت باشی
وقتی بچه دارمیشوید اجازه میدهید بخشی از قلبتان تا ابد بیرون از سینه بتپد
آره.من اونقدر عصبی شده بودم.همیشه اینجوره اتفاقات جدید و مهم اینجوره.الانم که می خواییم نی نی دار شیم.حالم اصلا خوب نیست.عصبی.کم خوابی.بی حوصلگی.افسردگی.حس مسکنم شوهرم دیگه نباید دوسم داشته باشه.سخته.درکت میکنم.تصمیمات مهم و اتفاقات مهم تو زندگی همیشه یه ترس نا خوداگاه داره.حساس نباش.باور کن که همه چی خودش میگذره و از ما نمیپرسه .نمیتونیم همه چیو کنترل کنیم.
این چیزا طبیعیه من شب عقد تا صبح خوابم نبرد بعدا شوشو هم گفت همین طور بوده تازه اون بجای من سر سفره عقد بله رو گفت و همه بهش خندیدن خیلی با حال بود در ضمن مهمونی رفتن که خوبه من خودم خانوادم زیاد اهل رفت و آمد نبودن طبیعتا منم همین طور بودم تا اینکه ازدواج کردم اونا هم مثل خانواده ی شوشوی تو اهل رفت و آمدن منم باهاشون همراه شدم یه جورایی خوشم اومد باور میکنی تازه فامیلام رو پیدا کردم خیلی خوبه که همه رو بشناسی بلاخره زندگیه و هزار اتفاق من که از رفت و آمد خیلی خوشم اومده
دلم استجابت دعایی را دل دل میکند که گاه رویا , گاه محال میپندارمش! تو ای مهربانی که از اینجا میگذری برای استجابت این دعا آمین بگو...!
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687