من ازدواج سومم بود نامزد بودم و ازشوهردومم تازه جداشده بودم ک بااین اقانامزد کردم چون بچه نداشت وهمسرش فوت کرده بودم گفتن بهترین گزینه هس برات خلاصه طلاق گرفتم نشون اوردن و نامزدشدیم و ازشهرمون رف ی شهردیگ کارکنه تلفنی باهم درارتباط بودیم ک ی ماه پیش اومد شهرخودمون و دوسه بارباهاش بیرون رفتم ولی رفتاراش اصلا ب دلم ننشت و خیلی ازدروغاش لورف مثلا میگف سیگارنمیکشیدم ولی میکشید وبدترازهمه اش خیلی بیرون سبک بود هی ب همه تیکه مینداخت میپرید اینور اونور اصلا شعورنداشت میرفتیم ی جابشینیم زودکیفمو میگرف توشو میگشت میرفتیم پارک میگف باید کنارمن درازبکشی... وازاین قبیل کارها ک زود بهم زدم ونشونو پس دادم... ولی گاهی میگم نکنه من نتونستم تحمل کنم ولی خب واقعاسختم بود😢بیاید بگید ک کم خودمو سرزنش کنم