2737
2734
عنوان

با این مادر شوهر چیکار کنم من هوف

410 بازدید | 42 پست

نزدیکه یکساله عقدم....

نامزدم منو خیلی دوست داره و بهم خیلی توجه میکنه

البته دعوا هم داریم....

آقاااا تو این یکسال عقدم

به والله چندین باررر بهم کم احترامی کرده مادرشوهرم

و هربارش من فقط سکوووت کردم (هرچند با این کارم پیش همسرم محبوب شدم)بعد از بی احترامی هاش مثلا یک ماه بعدش با من خوب حرف میزنه و غیره....

واااای اخرین بی احترامی ش عید قربان بود 

ک کادوووو یه تیکه پارچه آورد برای نو عروسش و تمام...

حالا این هیچ....

اون روز رو برای من زهرمار کرد 

خودشو زد به مریضی و همش گفت پسرم بیا پیشم و واسش ناز میکرد...

گفت باید آمبولانس بگید بیاد

مام گفتیم....و اومد...گفتن هیچیش نیس همه چی نرمالههه....(حالا من قبل امبولانس اومدن خودم با چشای خودم دیدم داره میخنده به ریش من و خانواده م تو اتاقی ک خودشو ب مریضی زده....چنان میخندید ک....)این صحنه رو دیدم دیگه کنترلمو از دست دادم رفتم تو اتاق گفتم چرااا فیلم بازی میکنی؟؟؟؟وای اینو ک گفتم یه کولی بازی و داد و بیدادی کرد ک ک ک....ب همسرم گفت ازینجا بریم نمیخوام اینو ببینم و ال و بل...موهای منو کشید و فحش داد بهم (توله سگ و گاو و سلیطه....)...منم فقط داد و بیداد و گریه ک ب چ حقی تو خونه ی خودمون ب من انقد بی ادبی میکنه...(اومدت بودن مثلا عیدی اورده بودن برام و رزروی های عروسی مونو بکنیم...مهر عروسی مونه)....رسماااا میخواست بهم بزنه همه چیو....اقا سرتونو درد نیارم آمبولانس ک اومد اینو ک بردن تو امبولانس و گفتن هیچیش نیس ...این شیر شد...و گفت من بالا نمیام دیگه فقط ازینجا بریم(میخواستند برگردن شهر خودشون و رزروی هارو انجام ندن)...ووای من رسما دیوانه شدم...هم کولی بازی ..هم فحش...هم عیدی بی ارزش...هم بهم زدن....

همسرم تو شوک بود کلا....

همسرم گفت نه نمیشه ما اومدیم رزروی و ال و بل....

آقا دو روز با پررویی تمام موند خونه ما...

حتی همسرم ‌واس رزروی عکاس و ارایشگاه و غیره با ما نبردش...گفت میاد باز بی ابرویی میکنه...

من دوماه بود خونه شون نرفته بودم

همسرم گفت باید برگشتنی توم با ما بیای 

بریم اونجا خونه مونو اجاره کنیم و مبل بخریم و سرویس طلاا....

منم اومدم(فعلا واممونو ندادن و منتظریم تا بریم کارامونو باش بکنیم)

مادرش هم رفت شهر دیگه خونه ی مامان خودش...

حالا بعد از دو هفته اومده خونه خودش...

منم یک کلمه باش حرف نمیزنم(همسرم کاملا حق میده)

وووای حرف نمیزنم باش هعی با من حرف میزنه شربت میاره و ال و بل....

بخدا قسم اینبارم ببخششم و باش خوب باشم

بازززززززم بعد از چند مدت ب یه بهانه ای بهم کم احترامی میکنه....

شما بودید چیکااااار میکردید؟؟؟؟

طولااانی شد ببخشید

همین الان خونه شونم و براتون تایپ کردم

همسرمم سرکاره


بچه ها باورتون میشه!!!

دیروز جاریمو بعد مدت ها دیدم انقدر لاغر شده بود از خواهر شوهرم پرسیدم چطور انقدر لاغر شده، بهم گفت از اپلیکیشن زیره رژیم گرفته، من که از کافه بازار دانلود کردم و شروع کردم لینکشو میزارم شمام شروع کنید تا الان که راضی بودم.

2731
2738

عزیزم من تاپیکتو دیدم یاد مادرشوهر خودم افتادم،،تورو باز یه پارچه آوردن واسه قربونیت،منو چی میگی کلا هیچی،منم مثل توام باهاش سر یه قضیه ای حرف نمیزنم،خونشم ک دیوار ب دیوارمونه نمیرم،دیگه همسرمم نمیره ،و بیرون رفتنی ام دعوا راه میندازه ک اوت نیاد،کار خوبو کردی کم 

واسه خونه جدا رفتنم و دورشدن از مادرشوهر و نیت قلبیم اگه راضی صلوات بفرس😘
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687