2733
2771
عنوان

با این مادر شوهر چیکار کنم من هوف

428 بازدید | 42 پست

نزدیکه یکساله عقدم....

نامزدم منو خیلی دوست داره و بهم خیلی توجه میکنه

البته دعوا هم داریم....

آقاااا تو این یکسال عقدم

به والله چندین باررر بهم کم احترامی کرده مادرشوهرم

و هربارش من فقط سکوووت کردم (هرچند با این کارم پیش همسرم محبوب شدم)بعد از بی احترامی هاش مثلا یک ماه بعدش با من خوب حرف میزنه و غیره....

واااای اخرین بی احترامی ش عید قربان بود 

ک کادوووو یه تیکه پارچه آورد برای نو عروسش و تمام...

حالا این هیچ....

اون روز رو برای من زهرمار کرد 

خودشو زد به مریضی و همش گفت پسرم بیا پیشم و واسش ناز میکرد...

گفت باید آمبولانس بگید بیاد

مام گفتیم....و اومد...گفتن هیچیش نیس همه چی نرمالههه....(حالا من قبل امبولانس اومدن خودم با چشای خودم دیدم داره میخنده به ریش من و خانواده م تو اتاقی ک خودشو ب مریضی زده....چنان میخندید ک....)این صحنه رو دیدم دیگه کنترلمو از دست دادم رفتم تو اتاق گفتم چرااا فیلم بازی میکنی؟؟؟؟وای اینو ک گفتم یه کولی بازی و داد و بیدادی کرد ک ک ک....ب همسرم گفت ازینجا بریم نمیخوام اینو ببینم و ال و بل...موهای منو کشید و فحش داد بهم (توله سگ و گاو و سلیطه....)...منم فقط داد و بیداد و گریه ک ب چ حقی تو خونه ی خودمون ب من انقد بی ادبی میکنه...(اومدت بودن مثلا عیدی اورده بودن برام و رزروی های عروسی مونو بکنیم...مهر عروسی مونه)....رسماااا میخواست بهم بزنه همه چیو....اقا سرتونو درد نیارم آمبولانس ک اومد اینو ک بردن تو امبولانس و گفتن هیچیش نیس ...این شیر شد...و گفت من بالا نمیام دیگه فقط ازینجا بریم(میخواستند برگردن شهر خودشون و رزروی هارو انجام ندن)...ووای من رسما دیوانه شدم...هم کولی بازی ..هم فحش...هم عیدی بی ارزش...هم بهم زدن....

همسرم تو شوک بود کلا....

همسرم گفت نه نمیشه ما اومدیم رزروی و ال و بل....

آقا دو روز با پررویی تمام موند خونه ما...

حتی همسرم ‌واس رزروی عکاس و ارایشگاه و غیره با ما نبردش...گفت میاد باز بی ابرویی میکنه...

من دوماه بود خونه شون نرفته بودم

همسرم گفت باید برگشتنی توم با ما بیای 

بریم اونجا خونه مونو اجاره کنیم و مبل بخریم و سرویس طلاا....

منم اومدم(فعلا واممونو ندادن و منتظریم تا بریم کارامونو باش بکنیم)

مادرش هم رفت شهر دیگه خونه ی مامان خودش...

حالا بعد از دو هفته اومده خونه خودش...

منم یک کلمه باش حرف نمیزنم(همسرم کاملا حق میده)

وووای حرف نمیزنم باش هعی با من حرف میزنه شربت میاره و ال و بل....

بخدا قسم اینبارم ببخششم و باش خوب باشم

بازززززززم بعد از چند مدت ب یه بهانه ای بهم کم احترامی میکنه....

شما بودید چیکااااار میکردید؟؟؟؟

طولااانی شد ببخشید

همین الان خونه شونم و براتون تایپ کردم

همسرمم سرکاره


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

عزیزم من تاپیکتو دیدم یاد مادرشوهر خودم افتادم،،تورو باز یه پارچه آوردن واسه قربونیت،منو چی میگی کلا هیچی،منم مثل توام باهاش سر یه قضیه ای حرف نمیزنم،خونشم ک دیوار ب دیوارمونه نمیرم،دیگه همسرمم نمیره ،و بیرون رفتنی ام دعوا راه میندازه ک اوت نیاد،کار خوبو کردی کم 

واسه خونه جدا رفتنم و دورشدن از مادرشوهر و نیت قلبیم اگه راضی صلوات بفرس😘
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2762
2773
2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز