2737
2739
عنوان

خواب عجیبی که دیدم و تعبیرش.

1011 بازدید | 74 پست

اوایل خرداد واسه درد کمرم خیلی ناراحت بودم با خودم میگفتم خدایا من با این درد کمر چه طور میتونم تو سن ۶۰ سالگی سر کنم؟ شب خواب دیدم کسی بهم گفت چرا اینقدر بابت درد کمرت شکوه میکنی؟ تو اصلا ۶۰ سالگی رو نمیبینی. آقا امام صادق پیامی داره برات میگن که امسال فلانی( آقایی به نام صادق تو فامیلمون) فوت میکنه و بعدم ننه فلانی(مادربزرگ شوهرم) و آخر سالم خودت

برای شادی روح پدر و مادربزرگم صلوات بفرست اگه دوس داری دوست عزیز

صدقه بزار کنار حتما 

چله بردار 

ان شاءلله خیره

متاهل و متعهد به یه شوهر هیز بی احساس😒💔/پروردگارا شرح صدرم عطا فرما و کار برایم اسان کن که همانا بس تویی بصیر به احوال ما...🤍🦋/یه صلوات واسه رسیدن به حاجاتم مهمونم کن مهربونم اجرت با ضامن اهو...❤/من پری کوچک غمگینی را میشناسم که در اقیانوسی مسکن دارد و دلش را در یک نی لبک چوبی می نوازد ارام ارام.... پری کوچک غمگینی که شب از یک بوسه میمیرد و سحرگاه از یک بوسه به دنیا خواهد امد🌻🌈به ارزوهام قول رسیدن دادم(توکلت علی الله)🦄💜/ بی ادبی و بی احترامی و بی جواب میذارم اصالت و تربیت ادما خیلی باهم متفاوته...!😌❤/صد هزارمین کاربری/  امام زمانم قلب من به شفافی نگاه شما نیست اما عجیب به دوس داشتن شما مبتلاس ای کاش زودتر بیاید حضرت اقا دنیای کوچیک ما بدون شما دقیقا مث یه قفس تاریکه به هر گوشه اش که نگاه می کنیم دلمون میگیره....🌙💚


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

🥺😕🙄

میشه برا سلامتی پسرم یه صلوات بفرستی😢...(هورااااا پسرم خوب شد😍😍😍پسرم حساسیت ب پروتیئن گاوی داشت ک کاملا خوب شده....اینو میگم ب تمام کسایی ک مشکل من رو داشتن فقط پرهیز از چیزایی ک بچتون بهش حساسیت داره میتونه کمکتون کنه وگرنه هیچ دارویی کمکتون نمیکنه..دیدم ک میگم😙😍ب امید سلامتی کامل همه بچه ها😍😍😍
2742

۱۰ روز بعد از اون خواب آق صادق تصادف کرد و فوت کرد. حالا بعد از دو ماه مادربزرگ شوهرم بیمارستانه و سنشم که خیلی بالاست و احتمال فوت بالاست. و حالا من مانده ام و....

برای شادی روح پدر و مادربزرگم صلوات بفرست اگه دوس داری دوست عزیز

یه لحظه ترسیدم

حالا واقعا اون دونفر فوت شدن؟ 

ولی عزیزم همه خواب ها درست نیستن

اللهم عجل لولیک الفرج به حق زینب کبری(س)🌾🌙کلنا فداک یا فرمانده جانم مهدی(عج)🌱دوستای خوبم خواستین بهم بگین براتون توحید بخونم و صلوات بفرستم✨♥خدایا!از بد کردن آدمهایت شکایت داشتم به درگاهت اما شکایتم را پس میگیرم...من نفهمیدم!فراموش کرده بودم که بدی را خلق کردی تا هر زمان که دلم گرفت از آدمهایت، نگاهم به تو باشد.گاهی فراموش میکنم که وقتی کسی کنار من نیست،معنایش این نیست که تنهایم.معنایش این است که همه را کنار زدی تا خودم باشم و خودت... با تو تنهایی معنا ندارد!مانده ام تو را نداشتم چه میکردمدوستت دارم، خدای خوب من.(دکترچمران)🕊🤍🌿
2740

یاخدا

گاهی شما همونی باشید که از گوش دادن به بقیه خسته نمیشه،همونی که وقتی همه عصبانی هستن با آرامش لبخند میزنه،همونی که میگه دنیا که به آخر نرسیده رفیق درست میشه،همونی که تو اوج خستگیِ خودش دست کسی رو ول نمیکنه،همونی که بدی‌ها رو میبینه ولی خوبی‌ها رو یادآوری میکنه - سخته ولی قشنگه!☁️✨

اگه اونا فوت کنن واقعا پس خودتم اخرسال فوت میکنی خدا بیامرزدت .کاراتو انجام بده . دینی داری ادا کن و حلالیت بطلب

فرزندم، دلبندم ،عزيزتر از جانم از ملالتهاي اين روزهاي مادري ام برايت ميگويم... از اين روزها که از صبح بايد به دنبال پاهاي کوچک و لرزان تو بدوم و دستت را بگيرم تا زمين نخوري.به کارهاي روي زمين مانده ام نميرسم اين روزها که اتاقها را يکي يکي دنبال من مي آيي، به پاهايم آويزان ميشوي و آن قدر نق ميزني تا بغلت کنم، تا آرام شوي.اين روزها فنجان چايم را که ديگر يخ کرده، از دسترست دور ميکنم تا مبادا دستهاي کنجکاوت آن را بشکند. با ناراحتي و نااميدي سر برگرداندنت را ميبينم که سوپت را نميخوري و کلافه ميشوم از اينکه غذايت را بيرون ميريزي.هرروز صبح جارو ميکشم، گردگيري ميکنم، خانه را تميز ميکنم و شب با خانه اي منفجر شده و اعصابي خراب به خواب ميروم.روزها ميگذرد که يک فرصت براي خلوت و استراحت پيدا نميکنم و باز هم به کارهاي مانده ام نميرسم...امشب يک دل سير گريه کردم.امشب با همين فکر ها تو را در آغوش کشيدم و خدا را شکرکردم و به روزها و سالهاي پيش رو فکر کردم و غصه مبهمي قلبم را فشرد...تو روزي آنقدر بزرگ خواهي شد که ديگر در آغوش من جا نميشوي و آنقدر پاهايت قوت خواهد گرفت که قدم قدم از من دور ميشوي و من مينشينم و نگاه ميکنم و آه...روزگاري بايد با خودم خلوت کنم و ساعتها را بشمارم تا تو از راه بيايي و من يک فنجان چاي تازه دم برايت بياورم و به حرفهايت با جان گوش بسپرم تا چاي از دهن بيفتد....روزي ميرسد که از اين اتاق به آن اتاق بروم و خانه اي را که تو در آن نيستي تميز کنم. و خانه اي که برق ميزند و روزها تميز ميماند، بزرگ شدن تو را بيرحمانه به چشمم بيآورد.روزي خواهد رسيد که تو بزرگ ميشوي، شايد آن روز ديگر جيغ نزني، بلند نخندي، همه چيز را به هم نريزي... شايد آن روز من دلم لک بزند براي امروز...روزي خواهد رسيد که من حسرت امشبهايي را بخورم که چاي نخورده و با سردرد و گردن درد و با فکر خانه به هم ريخته و سوپ و بازي و... به خواب ميروم... شايد روزي آغوشم درد بگيرد، اين روزها دارد از من يک مادر به شدت بغلي ميسازد...! اين روزها فهميدم بايد از تک تک لحظه هايم لذت ببرم.
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687