داداشم تعریف میکنه یه شب مغازه ی دوستش بوده
بعد موتورشو روشن میکنه بره میبینه خرابه
موتورو میزاره تو مغازه بعد میگه به به هوا چقدر خوبه تا خونه پیاده ای برم دو مسیر داشته یک مسیر راست بیاد ک خیلی دور میشه دو بخواد از قلعه تاریخی شهرمون رد شد و از قبرستون رد شه ک نزدیک تره
میگه نترسیدم اصلا مثلا ساعتای ۲ شب بوده
میگه قلعه رو رد کردم رسیدم به قبرستون میگه از لا به لای قبرا رد میشدم یهو رفتم رو یه قبر ک تازه بوده هنوز خاک تازه ریخته بودن روش میگه همین ک پام رفت روش میگه انگار یه دختری با تمام وجودش اومده تو گوشش جیغ زده میگه همون پا به دو گذاشتم تا خود خونه
بعدا ک رفته بهشت زهرا دیده قبره متعلق به یه دختر بچه ی چهار ساله ست