من حامله هستم این حق من نیست آنقدر زجر بکشم ..چند خواهرو برادر کوچیک دارم ..مادرو پدرم هردو مریضن هیچ پولی برای زندگی ندارن هیچ پولی ندارن خرج خواهرمو برادرامو بدن تا همین الان با سرنوشت جنگیدیم چند نفرمون سر سفره خالی درس خوندیم ..لوله های مادرم بستیم تا دیگه حامله نشه ..دارم ترکش میدم خرجشون رو هرجوری باشه چند نفری میدیم
ولی امشب رفتم خونه مادرم با میوه فقط دلم میخواست یه بار بشینم دلم خوش باشه باهاشون خیلی از خدا شکایت دارم خانما..هرروز قلبم میلرزه هرروز دلمون میشکنه
خواهرام ابتدایی هستن داداشام درس میخونم.
امشب رفتم اونجا تیر خلاص رو پدرم به تمام وجودم زد ..دیدم همشون گریه میکنن پدرم قراره بره زن بگیره بخدا بدون هزار تومان درآمد
خانما خواهر برادرام اصلا روز خوش تو این دنیا ندیدن ..من خودم مشکل سقط مکرر دارم امشب تارسیدم رنگ صورتم مثل گچ شد اونا از گریه نزدیک بود سکته کنن ..نمیدونم کجا روبگیرم خانوادم خوب باشن نمیدونم کدوم مشکل رو حل کنم چیز جدیدی پیش نیاد