برادرم ۳۵سالشه .یه ازدواج ناموفق تو ۲۱سالگی داشت که بعد شش سال به علت عدم تفاهم و خیانت زنش جداشد بچه نداشت .سال ۹۹با یکی تو اینستا دوست شد دختربود بعد یه سال عقد رفتن سرزندگیشون !چون خودش پیداکرده بود خوشحال بودیم که باهم میسازن .اون موقع قبل عقد چندنفر خونواده دختر رو میشناختن گفتن مادر دختره خیلی دخالت کن و لجبازه .مامانم به برادرم نگفت گفت بزار عقد کنن .
تو این هشت ماه که رفتن سرزندگی ،هراتفاقی که خونه برادرم میفتاده ،همش در گوش مامانش بوده .هرروز یه داستان .یه بار اصرار به خالکوبی توبدنش که برادرم نذاشت .اینکه تنها بره بیرون و.......و خونه داری هم صفر .ولی مادخالت نداشتیم که زندگی کنن باهم ،خلاصه اخرین دعواشون که چرا ازخونه مامانم شام که خوردیم چرا زودبلند شدی و مامانم ناراحت شد .قهرکرد ورفت .چندنفر رو تواین هفته برای وساطتت فرستادیم اصلا درروبازنکردن و گفتن عمرا بزارم برگرده سراون زندگی !!!خواهر بزرگش هم تو راه طلاقه تو دادگاه !!خلاصه دیروز به اصرارمادره که باید طلاق بدی .برادرم بدون اینکه یه مابگه رفت وکالت طلاقو داد و جهازشم برد .کلا یک هفته دعوا تاطلاق زمان برد !!!