2752
2734
عنوان

خونه‌ی مادرشوهرمم خیلی بهم برخورد😕

| مشاهده متن کامل بحث + 14889 بازدید | 373 پست
حساس نباش عزیزم..یبار توی مهمونی بودیم اوردن شیرینی پخش کنن ب ابجیم ک رسید یکی برداش دیگه تموم شد..ا ...

آره ولی اون بچه بوده گریه کرده یه دونه شیرینی داده بهش این واسه دامادش یه مرد گنده دوتا برداشته داده

بقیه جاریا هم اینجوری بودن خب ولی من خیلی آدم حساسیم همونجوری که با کسی اینجوری برخورد نمیکنم دوس ندارم همچین رفتاری هم با من بشه


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

2731
تو صبح میری؟ منم منتظرم فقط ظهر شه برم دیگه نبینمشون


آره شوهرم‌سر شب گفت برگردیم‌حالم‌ خوب نبود از بس ناراحت بودم‌، گفتم‌نه بمونیم‌صبح بریم ،،، طفلک‌خودشم‌از ناراحتی تازه خوابیده ،،، کلی خجالت کشید پیشم‌  ،،، خودش میدونه چقدر خوب بودم 

این خیلی مشابه موقعیت من بود🥲 حامله هم باشی که دیگه هیچی

باورمیکنی توی دلم بابت اونروز نبخشیدمش؟چون شرایطم فرق میکرد حامله بودم..بخدا ک وضعیت عادیم دعوت کنن غذا بهم ندن یا از جلوم بردارن یا کم بدن اصلا اعتراض نمیکنم و حتی بمرور یادم میره و عین خیالمم نیس..ولی اینیکی رو درسته بازم اعتراض نکردم حتی شوهرمم نگفتم ولی الان ۶ساله ک فراموش نکردم و هنوز دلخورم.چون حامله بودم خیلی توی دلم بهم برخورده

در نهایت دختری که قدرشو ندونستی...عشق خودشو پس میگیره و به خودش میده،،و یک روزی،یک نفر بهتر از تو،دوستش خواهد داشت...به هرشیوه ای که تو نتونستی!

اتفاقا برعکس خیلیا من باهات موافقم

ولی این بار خوب کردی ک نگفتی اما دفعه بعد حس کردی تبعیض میشه خنده خنده اعتراض کن مثلا ب جاریت ک داره غذا میکشه بگو کاش بقیه هم دومادت بودن....

بحث خوردن و شکم نیس آدم با ی لقمه نون هم سیر میشه اما بی احترامی بحثش با صمیمیت خیلی فرق داره

خدا جای حق نشسته ،،،، من‌که هیچی نمیگم چون‌اعتقاد دارم به خدایی 

که شنوا و بینا به احوال بندگان‌هست 

شمام‌ بی محلی کن مثل امشب من 

هر چند تو دلم‌آشوب بود ،،، چرا آخه جواب خوبی و با بدی میدن نمیفهمممم 

کاش میتونستم.بلند بلند های  های گریه کنم    

اسی جان من خودم خیلی سیاست ندارم ،،، ولی همینقدر میدونم‌که نزار سوارت بشن بخوای پیاده شون‌کنی گردنت ...

کلا اینجور آدما نمیذارن هیچ آدم خوبی تو دنیا بمونه

آدمو از انجام هرکار خوبی که براشون کرده پشیمون میکنن

خب بعدش ک اومدی به رو شوهرت میاوردی یا اونجا غذا نمیخوردی ک متوجه بشه

شوهرم کلا این مدلیه که وقتی میایم اینجا اصلا نیستش انگار کلا نمیبینمش که بخوام بهش چیزی بگم هستا ولی مثلا نشسته پیش باباش یا با دادشاش حرف میزنه امروزم که بعد هیئت رفته بود بیرون با دوستاش

خدا جای حق نشسته ،،،، من‌که هیچی نمیگم چون‌اعتقاد دارم به خدایی  که شنوا و بینا به احوال بندگا ...

خدا شنوا و داناست 

ولی کاری نمیکنه 

من بهشون گفتم خودتون دختر دارید 

کاری نکنید که همون سر دخترتون میاد 

اما هیچی نشد هیچی 


عروسی من ... منی که چندین و چندجلسه خودشون اومدن خواستگاری 

بماند از صبح عروسی چی سر من اوردن 

تو مراسم داشتیم میرقصیدیم 

چندبار مادرش بلند کردن باهام برقصه هی نشست 

دیگه دید کسی بلندش نکرد 

سرش گرفت 

باز کسی محل نداد 

دراز کشید رو زمین زیر دست و پای ما 

مثل غش کرده 

اما نکرده بود 

دهنش باز کرده بود و به سقف نگاه میکرد حرف نمیزد 

حداقل نقشت خوب بازی کن ادم دلش نسوزه

هیچی دیگه اهنگ قطع کردم 

همینطوری نشستیم 

بعد هم مهمان ها فرستادیم شام 

خانواده من شام نخوردن 

نشستم گریه کردم تا صبح 



خدای شنوا کجا جواب داد 

دلم خوش بود به عروسی دخترش که هیچی نشد

2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687