2737
2739

سلام درددل طور بهش نگا کنید دوستان من ازوقتی ازدواج کردم شوهرم مدام میگه چراتو اینی چراتو اونی یه ترشی بخوایم باهم بخوریم بطور اتفاقی دستم بره یه کلم بردارم خیلی جدی میگه پس من کلم نخورم!!!ینی توهمشوخوردی!!امروز مادرمن اومد من پریود بودم مادروخواهرم بودن پدرندارم اما خب ادم معمولا باخانوما خصوصا مادرخواهرشون راحتن خونه ی مت خیلی گرمه فقط بایه پنکه سرمیکنیم بدون پنجره و هواکش بعد ازخجالت اب شدم خودمم تووضع پریود و گرما و پذیرایی و کار ترکیدم فرداش که رفتن یه نفس،گفتم بکشم من انلاین شاپم و اگه یه روز فعالیت نکنم کارمو تمام تلاشام حروم میشن ازسرکار زنگ زده میگه برادرم فردا میادخونه ما میگم مریضم میگه باشه ب حالت قهرمیگم چراازمن نپرسیدی میگه مگه مامان تومیاد ازمن میپرسی!!!اگه میگم درسمو ادامه بدم شاغل شم میگه منم میخوام برم دانشگا و همکلاسی ایم و اومده تاالان باهام حتی اما وضع مالیش اجازه نمیده هردومون تحصیل کنیم ایشون شغلش کارمندرسمیه بازم میگه منم میخونم فقط بامن تو کل کلِ بخدا اگه میوه بخره ب تعدادی میخره که بامن نصف کنع من بیشتر ازاون نخورم جرات ندارم یه هدیه به خونوادم بدم وقتی روزمادر یا تولدشونه حتی اصرارداده خونشون نریم و بهونه میتراشه چون که خودش مادرش مشکل اعصاب و روان داره هیچوقت باهامون نمیسازه و دائم گوشی دستش میگیره و فحش میدن همو یکسره تلفن برمیداره نفرینش میکنه سعی داره خونواده ی منم بدجلوه بده فقط مونده یه داداش کوچیک براش تواین قهرا باخانواده ی دیوونش که اون نوجوونه و بشدت دوسش داره  اگه بگم تولد خواهرمه کادو بهش بدم باید برای تولد داداشش بهترین کارو کنیم وگرنه میره توقیافه اگه اینا بیان باید سریع برادرش بیاد اونم تنها بدون مادرش وخونوادش همش میاد و نمیره منم میخوام راحت باشم تواین گرما ،حجم کاری بالام هم شاغلم هم خونه دار،یه وقتا مریضم اصلا نمیفهمه فقط میخواد هرکار میکنم اونم بکنه انگار مسابقس خستم کرده خیلی نفهمه و زندگی مزخرفی داشته توکودکیش حتی الان ادمای نرمالی نیستن درکل نمیدونم چیکارکنم بی پوله،بی خونوادس همیشه تنهاییم اصلاکسی رونداره دوروبرمون باشه،بزرگتر نداره ک حامیش باشن ازتنهایی ب من میپره همش ازکسی نمیترسه چون هیچکس باهاش رفت و امد نداره سرقهرو دعواهاشون و نرمال نبودن مادرش همش توجنگن حتی عروسی نگرفتم ازکرونا تاالان سه ساله عروس شدم سریع اومدم کارزدم کمک خرجش شدم اما همش میگه پول منه پس کارم مال منه حمالیش مال منه ب اسم توچرا اما...همش من و تو میکنه خستم کرده لیاقت خوبی نداره هیچ اندازه ی بی پولیش و بی خونوادگیش و اش و لاش بودنشونم نمیتونه اروم بمونه همش تو لجبازی بامن وجنگه حرفاش اندازه ی خودش نیس ب اصطلاح دیوونه شدم افسردم کرده انگا عقده ایه چیکارش کنم؟

روز به روز با آدما غریبه تر ..بدونِ حس:)


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

2731

بیماری روحی روانی داره

فعلا بچه دار نشو ببین باهاش به نتیجه ای میرسی

 چشم به فردا دوختم شاید از من ما بشه                            گره دلتنگیام با دستای تو وا بشه.....                                *********************************                     نه جونمو بگیر نه پای من بمیر منو همیشه زندگی زده          صدا اگه صداست خدا همون خداست چرا همیشه حال ما بده .....تو فرصت کمت نفس کشیدمت که زندگیمو زیر و رو کنم....بخاطر خودم شبیه تو شدم که آرزوتو آرزو کنم😔                     

مشکل اعصاب و روان زمینه ارثی داره بعید نیست که مشکلی مثل مادرش داشته باشه

از انجا که دیگران نمی توانند از همان دیدگاه شما به مسائل نگاه کنند،نمی فهمند انچه سرسری می گویند تا چه حدی می تواند شما را بیازارد💞
2738

عزیزم به نظرم بهترین کار اینه اول خودتون تنها برید پیش یه مشاور بعد با همسرتون برید تا کمکتون کنه همسرتون مشکللاتش از کودکیش هستش و باید درمان بشه حسودی کردن فکر کردن به اینکه از بقیه عقب میمونه ترس اینکه پیش شما کم بیاره یا بد جلوه پیدا کنه و کمبود محبت 

شما سعی کنید براش یه خانواده و خونه با ارامش و محبت درست کنید تا احساس امنیت کنه و عقده هاش جبران بشن

بچه ها خیلی اذیتم کردن تاحالا نمیدونم چقد بگم و انقد پیچیدش از کجابگم حتی .اسم داداششو بیارم پارم میکنه همش میگه چراحرف حرف توباشه همش دوس داره بجنگه اصلا قبول نداره مشکل اعصاب روان دارن باباش ومامانش مشکل دارن حتی تو تکلم عادی تندن داد میزنن فحاشی و بددهنی برادرش خیلی حرف میزنه و خیلی مسخرست خواهرش اصلاخونمون نمیادو قط رابطه کردازوقتی ازدواج کردیم میگرن گرفت چون اینا باهم خیلی اوکی بودن برای مادر و خواهربرادرش حکم شوهروپدر و داشتج حمایت مالی و عاطفی میکرد وقتی ازدواج کردیم همه باهام دشمن شدن دیوونه بازیایی ازشون سرزد که نمیدونم کجاشوبگم رد دادن دعواکردن قط رابطه کردن بیخودی دوسم ندارن بیخودی حسادت میکنن تحویلش نمیگیرن اصلا دیگه چون زن گرفته

خودشم یه زن طلاق داده بود قبلا من نمیدونستم بعدا ب من گفت توعقد جداشدن وهنوزم نفهمیدم چرا ثبات شخصیت نداره یه روز دختره رو خواسته یه روز برده طلاقش داده گفته خوشم نمیاد ازش هزارتا انگ گذاشته روش ک حتی خونوادشم نفهمیدن چرا چی بینشون گذشته ..ادعای عاشقی میکرد خودشو میکشت برامن الان میگه خودت اومدی میخواستی قبول نکنی غلط کردم حالا چی کارکنم میگم طلاق میگه مهریتو ببخش تاطلاق بدم!!باباش و مادرش بدون طلاق ازهم جدازندگی میکردن باباهه اززن صیغه ایش بچه هم داشت اونم ول کرد همش بااین و اونه الان و اش و لاش حتی کاروشغلی هم نداره همه رو ول کرد ولی باافتخار همش دنبال اونه و اسمشو بیاری ادمو قورت میده همسرم...مادرش با پسرکوچیکش بدون عقد رفته بود بایه اقایی زندگی میکرد وقتی رفتیم خونش بالباس راحتی اومدپیش من وشوهرم بدون اینکه حرمت پسرشو بگیره وابرو داری کنه پیش من ک بامرد غریبه داره زندگی میکنه بعدا طلاق گرفت و عقد کردن باگذشت چن ماه اما ذره ای ازاین خونوادش خجالت زده نیست ک بگه زندگیم مث اونا نشه حفظش کنم اگه بگم برو میگه خستم اززندگی باتو معلومه ک میرم و فلان خوبیایی براش کردم سطح زند گیشو ازصفرمطلق ب متعادل رسوندم با کمتر ازلیاقتم زندگی کردم باسیلی صورتموسرخ کردم اما هیچوقت قدرمو نمیدونه بعضی وقتا دیوونه میشم ازدست رفتارای عقده ای طور و مقابله ب مثل کردنش توعادی ترین چیزا مث بچه هاس .ادمش کردم رسما یه ادم احمق بایه خونواده ی درپیت بودالان احساس خدایی میکنه تولدای لاگچری براش میگیرم سرووضعش و عوش کردم کمک خرجش شدم زندگی خوب وسایل خوب غذای خوب کلا انقد لهجه داشت ادم فک میکرد مسخره بازی درمیاره یه ادم دیگش کردم اما الانم توجنگیم بخاطر بچه بازیاش کوتاهم نمیاد میگه میرم خارج توبری فک کردی چ خبره برو ب درک و فحاشی میکنه اولا لال بود انقد اوسکول بود دست چپ و زاستشو نمیدونس خارج بروشده الان نمیدونید چه زجری میکشم که هم درپیتن هم زبونش درازه هم خودم ادمش کردم هنوزم دستموبردارم هیچی نیس بدون من

روز به روز با آدما غریبه تر ..بدونِ حس:)
بیماری روحی روانی داره فعلا بچه دار نشو ببین باهاش به نتیجه ای میرسی

اولا ک نمیدونستم چیکارکنم بین این همه مشکل عصبی میشدم میزدم میشکوندم داشتم ب جنون میرسیدم با۲۴سال سن بعدم  اصرارداشت من دیوونه و عصبیم باید برم دکتر نمیفهمید ازدست مشکلاتش بعلاوه ی مسائل مالی ادم سالم نمیمونه ک دیگه...من غلط بکنم فکر بچه باشم این چیه بچش چی باشه متنفرشدم ازش بخدادیگه

روز به روز با آدما غریبه تر ..بدونِ حس:)
اونجا ک گفتی مهمون بیاد برات سریع اونم مهمون میاره یاد شوهر خودم افنادم ولی این تو غذا و اینا اینطو ...

توخیلی چیزا همینه ک اصلایادم نیس الان

روز به روز با آدما غریبه تر ..بدونِ حس:)
2706
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز