چند ماه پیش فامیل دورمون میخواست بیاد خواستگاریم من ب خاطر مسایل ژنتیکی گفتم نه.میترسیدم.بعد منو توی تانگو پیدا کرد و کلی حرف زد ک 5 ساله میخوامتو یا تو یا هیچکس دیگه.قرار شد باهم آشنا بشیم اگر ب درد هم خوردیم بیاد خواستگاریم. خیلی زود عصبی میشه کم احساساتشو بروز میده و بیشتر من باید شروع کننده صحبت باهاش باشم میگه بهت محبت کنم و بهم نرسیم ضربه میخوری.میگم چرا بد اخلاقی میکنی؟ میگه من قبلا دوس دختر داشتم با تو از همه بهترم.منت میذاره یه جورایی انگار من فرستادم دنبالش.بعدشم میگه داداشم زن گرفته زنش بده میترسم دیگه ازدواج کنم همش دو دله. دیشب بهش گفتم من دیگه با شناختی ک پیدا کردم نمیخوامت ناراحت شد اما گفت هرچی تو بگی. ب نظرم اگه دوسم داشت سعی میکرد نگهم داره. ب نظرتون کار درستی کردم؟ چه جوری فراموشش کنم دارم خل میشم
در غلغله ی جمعی و تنها شده ای باز
آن قدر که در پیرهنت نیز غریبی