از شوهرم خیلی متنفرم چون
خانواده اش خییییلی آزارام دادن. اشکم رو خیلی دراوردن. توهین کردن دروغ بهم بستن و...
فکر کنید در حدی که پشت در اتاقی که توش بودم می نشستن و کلی بهم بد و بیراه می گفتن به من و خانواده ام. من این طرف در فقط اشک می ریختم😭
دلم نمی خواست شوهرم هرگز بین من و خانواده اش گیر کنه اون اوایل هیچی نمی گفتم ولی الان دیگه با یه سری هاشون قهرم. فقط اونایی که اذیتم کردن چون همه شون اذیت نکردن.
این آقا پشتم نبوده هرگز. هرکی هرچی گفت پشت من نبود.
قبل ازدواج هم هرچی باهاش صحبت کرده بودم و شروط گذاشتم انجام نداد
فقط میگه دوستم داره... دوست داشتنش به چه دردم میخوره وقتی تو عمل نمی بینم چیزی
اصلا هم بهش اعتماد ندارم! نه اینکه بهم خیانت کنه منظورم این نیس
اینکه کمک خانواده اش هست در حالی که خیلی بهم سخت گرفتن. من باردار بودم باهاشون زندگی میکردم نمیزاشتن یه لقمه غذا بخورم. غذا از بیرون می خریدن می بردن تو یه اتاق می خوردن!
چرا باید باهاشون خوب باشه درحالی که اونا اینقدر منو اذیت کردن؟ از این بابت اعتماد ندارم یعنی گاهی هم که میگه من فلان کار رو نکردم براشون میگم نه تو کردی! اصلا اعتماد ندارم چون خیلی در اختیارشون بوده
خیلی خسته ام از شوهرم خیلی. متنفرم ازش