من یه نمایشگاهی میخواستم برم. کارم لباسه. خیاطی و اینا میکنم.خلاصه.
اومدیم یه شهر دیگه نمایشگاه و مجبور شدیم بمونیم خونه جاریم.
شوهرم میگه تو که فروشت تو نمایشگاه بالا نبود بیا برگردیم خونمون.
چون برادرشوهرم اینا هم میخوام برن شهر ما خونه مادرشوهرم.
.
خلاصه کلا اصل داستان اینه من برای این نمایشگاه یه مقدار از شوهرم پول گرفتم. یه گوشواره ی طلا هم گرو گذاشتم پیشش اگر پولو پس ندادم گوشواره بشه جای بدهیم.
.
امروز بهش میگم خب تو که نمیذاری بمونم حداقل میرم قم میمونم دو روز که پارچه ی جدید بخرم.
میگه نه الا و بلا باید بیای داداشمو دعوت کنی.
پست دوم شات چتمونو میذارم