مامانم خودش که بچمو نگه نمیداره تا من برم سر کار کلی دنبال مهد گشتم همش نگران بودم بچه رو بزارم مهد حالا یه دختری از همسایه ها پیدا کردم دوره مربی گری مهد گذرونده توی مهدکودک هم کار میکرده فوق العاده مذهبی هم هست . ولی 20 سالشه . حالا مامانم میگه واااای میخوای یه دختر 20 ساله رو بیاری تو خونت میگم اولا من نگران شوهرم نیستم و بهش شک ندارم دوما تو سن بالا پیدا کن که مطمین باشه به روی چششم من اونو میارم سوم مگه خودت به بابا که این همه میره ماموریت شک داری؟ بعدشم شوهر من کارش کلا با دخترای مجرد جوون اگر قراره شک کنم باید به اونا شک کنم . میگم مادر من اولا من دوربین دارم ثانیا به هیچی شک ندارم. میگه نه ماموریت و کار فرق داره اونارو دیگه باید بسپریم به خدا و چاره نیست ولی تو با دست خودت کسی رو نیار تو خونه به نظر من مامانم دیوونه کنندس قبلا هم خواهرم میومد پیش بچم تا 4 و 4 که شوهرم میومد خواهرم میرفت . یه بار مامانم گفتت بچه رو بیار اینجا میگم چرا میگه آخه شوهرت 4 میاد گفتم خوب خواهرم که اونموقع میره میگه نه خوب اونجا باشه شوهرت بیاد چی . انگار شوهر من استغفراللا تجاوزگره