خانوما من ی خواهر شوهر دارم و تعدادی برادرشوهر (دقیق نگفتم شناسایی نشم ) قصه از اونجاییه ک حدودا قبل عید عروسی برادرشوهر اخری بود ما علی رغم میلیمون و فقط ب خاطر شوهرم راضی شدم برم. اینجوری بود ک من چند بار از مادرشوهرم پرسیدم ک کی قراره عروسی بگیرن من اماده باشم لباس بدوزم گفت معلوم نیست و شاید بگیرن شاید نگیرن هی اینجوری میگفت بعدشم ک فهمیدم چند وقت خونه رفته بودن و به مانگفتن و از ما پنهون کرده بودن ۷ روز قبل عروسی گفتن تاریخ عروسی ۲۵ یا ۲۶ یا ۲۷ یعنی دقیقم نمیگفتن منم ب خاطر اینکارا ب خودم گفتم مگه غریبه ایم هی قایم میکنن گفتم محترمانه بچه مریض میشه نمیایم ک دیگ زنگ خودم زدن ک خونوادتو دعوت کردیم بیا زشته ...من خودم ب ناچار رفتم ولی ب خونوادم گفتم هیچکدومشون نیان
مسعله اینجاست ک بعد عروسی مثل طلبکارا هی میگفتن چرا نیومدن باید زنگ میزدن عذرخواهی میکردن نتونستن بیان
منم لال شده بودم نمیتونستم بگم درست دعوت کردی ک بیان حالا رو دلم مونده دیدمشون بهشون بگم ب خاطر دعوت نیومدن ما رسسمونه حضوری دعوت کنیم یا مثلا مثل اعضای خونواده ایم حداقل ب ما باید زودتر میگفتین ؟ چون باهام سنگین شدن با اینکه مثل عروسی داداش خودم ب مهمونا میرسیدم