ی چیزی بهت بگم
الان تو اتوبوسم
همینقدر بهت بگم ک دارم از کابوس س ساله ام یکم
فقط یکم رها میشم
سه سال پیش این وقتا فک میکردم دق میکنم میمیرم نمیتونم ادامه بدم
فک میکردم من تموم شدم و ادامه ای برای فائزه وجود نداره
فک میکردم دیگه زندگی نمیکنم دیگه نمیخندم دیگه نمیتونم
اما الان ی کور سوی نور باز شده
برات حس خوب الانمو آرزو میکنم
البته از این بیشتر
چون منم هنوز کامل خوب نشدم اما فهمیدم ک میشه کاری کرد میتونم
سخته طاقت فرساست
گاهی حس مرگ داری گاهی تموم شدن
گریه های شبونه شوک های هر لحظه
عوارضش مث لرزش دستات
ولی بالاخره میشه
مگه چقدر میشه بد باشه 🙃🙃🙃
امیدوارم ک بالاخره میشه
حتی روز آخر زندگیم🙃