2733
2734
عنوان

همسرم از دست من انلاین بودتش قط می کنه 😐☹

| مشاهده متن کامل بحث + 1028 بازدید | 79 پست


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

2731

ببین اصلا توجه نکن نه پیام بده نه حالشو بپرس 

بذار خودش بیاد سمتت پیام داد تو هم دیرتر سین بزن اگه شاکی شد بگو کار داشتم

خلاصه مستقل باش

راستی شما زاهدانی هستی شوهرت برای چه شهریه که میگی دوری؟

اره گلم بپرس

ببین من کرمان خوب به خاطر همین خیلی بلوچ دیدم بیاد شهرمون البته اکثرا برای درمان میان البته که شهرم پر از افغانی هم هست لباس خانومهای افغان و بلوچ کاملا تشخیص داده میشه اما فرق لباس اقایون بلوچ و اقایون افغان رو نمیدونم خیلی شبیه هستن میشه بگی تفاوتشون چیه

2738

پیام نده

من جات بودم یه صبح بخیر یه شب بخیر فوقش

اونم اگه محل بده. اگه نداد همونم نمیدم

فقط 1 هفته و 4 روز به تولد باقی مونده !

1
5
10
15
20
25
30
35
40
  من حسابم ز همه مردم این شهر جداست....من امیدم به خدا، بعد خدا هم به خداست🙂❤️

عزیزم الان تو سنی هستی ک احساسی عمل میکنی منم اونموقع همینطور بودم ولی چکش نکن و پیام نده ازت خاهش میکنم پیام نده بابا چرا انقد پیگیری یکم رو خودت وقت بزار کتاب بخون یکم راز زنانگییاد بگیر سیاست یاد بگیر خودتو دوسداشته باش 

تنها چیزی ک باعث افتخارمه تو این همه سال زندگیم امیدیه ک هنوز ب خدا دارم با وجود همه ی دردام بازم اسمشو میارم و ب خودش پناه میبرم...ازوقتی ک ب دنیا اومدم مادرزادی مشکل مجاری داشتم پنجسال تموم هیچکی از مریضیم سردرنیاورد درنهایت مشکلموفهمیدن و عمل شدم تو این مدتم اکثرن روزام تو بیمارستان گذشت و زیر سوروم و امپول جون میکندم و دلم ب دستکش دکترا خوش بود ک اگه دخترخوبی باشم و گریه نکنم بهم ازاونا میدن تا توشون و بادکنم و بادکنک داشته باشم تو اون شدت مریضیم بابام دوتا دستامو با قاشق میسوزونه هنوزه ک هنوزه جاش هست (بعداز خوب شدنم زندگیم با پدر عصبیم ادامه دار شد جوری ک از شدت استرس لکنت زبون گرفتم و با زور حرف میزدم یکم ک بزرگ ترشدم ب مادرم خیانت کرد و ب کوچیک ترین چیز گیرمیداد تا مادرمو از خونه بندازه بیرون از کتک بگیری تا فحش بارمون میکرد  چندبار میخاس مامانمو بکشه واسه منی ک تنها فرد زندگیم و مادرم میدونستم دیدن اشکا و اذیتاش خیلی سخت بود از یطرفم خودم و اذیت میکرد آبروی مامانمو برد تو فامیل با عموم رفته بود خاستگاری  ب مادرم تهمت مریضی زده بود درحالی ک هیچیش نبودبعدشم معتاد میشه و وضع مالیمون روز ب روز بدتر و همیشه هم فامیلای مادرم مسخرمون میکنن و ماام بخاطر پدرمون همیشه سرخورده میشیمو سرمون پایینه میدونم مهم نیستن ولی وقتی اسمش میاد انگار غرورم له میشه و بغض کل گلومو میگیره وقتی ک تو این جو زندگی بزرگ شدم ک با ی اقایی اشنا شدم شده بود دلخوشیم امیدم پناهم ک بعداز 9 ماه تصادف میکنه و فوت میکنه قصدمون جدی بود حتا دوسداش خانواده ها بفهمن من بخاطر پدرم مخفی میکردم بعداز خبری ک ازش شنیدم کلللل دنیا خراب شد رو سرم ب جرات میتونم بگم پنججح روز تموم لب ب یقاشق غذاهم نزدم فقط میخابیدمو با فکرا و خاطرها و غم نبودنش دیواااانه میشدم ولی بازم گریمو تو خودم حبس میکردم تا یوقت مامانم شک نکنه😔یکسره فکرخودکشی میزد ب سرم از یطرفم پدرم بهم زورمیگفت و با اخلاقش اذیتم میکرد بهتره بگم بیشتر دلتنگ ترمیشدم🙃اخه من همش با خیال اون بود ک این زندگی و تحمل میکردمو اهمیت نمیدادم ولی دیگه نبوداگه اینارو برات نوشتم فقط بخاطر اینکه من با وجود همه ی این حال خرابیا ب خدا امیدوارم چرا تو نباشی رفیق؟ امیدوارباش شاید فصل بهارزندگی ماام برسه🌈❤

شاغلی??

یا از اون دسته زنایی هستی که بیکار تو خونه میشینن هر دقیقه شوهر رو چک میکنن و پیامای اه و ناله که چرا انلاینی و سراغ من نمیگیری??

اگر اینجوری حق داره شوهرت

کسي چه ميداند...شايد اين جهان،جهنم جهان ديگريست....
2706
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز