سلام. سه سال پبش خواهر شوهرم بهم گفت من با فلانی دوستم. هر دو متاهل من حرفی به کسی نزدم حتی شوهرم و بهش گفتم دو تا بچه داره و پسر بزرگت که دبیرستانه و الان رفته دانشگاه بفهمه روانی میشه.
لازم به ذکره که همسر ایشون میلیاردر هستن و اون آقا موتر سازی اجاره ای
خدا هدایتش کنه
خوشی زده زیر دلش
خاک عالم
😐
خب بعدش چی شد
همسر بنده خانه ارثی پدری داشتن که ماور و خواهر مجردش زندگی میکردن و یک سوئت خالی بود که من قبول نکردم رندگی کنم چون خاله و دخترشو که مادر شوهر و .. میشن میشناختم
خب
خب
چه دنیای کثیفی شده
بعد سه سال از پس رهن و اجاره بر میومدیم گفتیم سویت بزرگتر کنیم و برگردیم.
حالا قبل این پاجرا برگشت ما خواهر شوهر بزرگم ک کوچیکه و مادره همش بد داماد پیش این خواهر میگفتن و خواهره پر رو تر
دیدم رابطه داره بالا میگیره و به خواهر شوخر بزرگه گفتم انقدر از خواهرت حمایت نکن شاید اونم خلاف داره کتک میخوره
اونم قسمم داد که آره اگه چیزی میدونی بگو پای آبروی خانواده در میونه یک چیز بشه مادرم سکته میکنه.
منم دیدم دیگه کار به کادو خردیدن و حالا بماند چیزی که ندیدم .......
پسرشو میفرستاد خونه مادرش خودش یک ساعت بعد می اومد در صورتی که با هم می اومدن
