سلام بچه ها
الان دو هفته است با مامانم قهرم چرا؟
از وقتی باردار شدم هربار تماس گرفته اصلا حال من و بچمو نمیپرسه فقط از احوالات خودش و خانواده اش میگه
انگار اصلا براش مهم نیستم
من خودم تک فرزندم و پدرم 2 سال پیش فوت شد الان ماه آخر بارداری ام.
هربار باهم تماس تلفنی داشتیم امکان نداشت آخرش با دعوا قطع کنیم چون تنهاست دوست داره هی حرف بزنه و راجب پدرم و خانواده اش بد میگه در صورتیکه کل فامیل عاشق پدر من بودند و حرفا و حرکات زشت مامانم جلو فامیل همیشه گویا واقعیت بوده که چه جوری همیشه میخواسته حس برتری داشته باشه چون کار دولتی داشت و بابام شغلش آزاد بود همیشه تو سر بابام میزد.
آخرین بار داشت پشت سر بابام بد میگفت که اگه من نبودم تو بدبخت میشدی بابات از کجا میخواست برات رفاه فراهم کنه بابات پولی نداشت منم گفتم اگه پدر من تو زندگیش انقدر خرج نمیکرد و هر سال مسافرت و خوش گذرونی و بهترین غذا و هتل و ... رو برای ما فراهم نمیگرد الان ده تا خونه داشت
اینو گفتم دیگه مثل آتش فشان شد و هرچی از دهنش در اومد به من و بابام گفت
منم از اون روز دیگه باهاش حرف نزدم چون به کسی که فوت شده بی احترامی کرد و انقدر نمک نشناسه
اونم زنگ نزده
شوهرم یکی دوبار بهش زنگ زده خالشو پرسیده خودشو زده به اون راه که من میخوام نزدیک بچه ام باشم فقط ( مسیر خونه هامون یکم دوره) ولی خودشو از تک و تا نمیندازه که بخواد تو این شرایط من با اینکه میدونه ماه آخر بارداری هستم بیاد جلو و معذت خواهی کنه.
حالا بعضی وقتا با خودم میگم عیب نداره بزار من زنگ بزنم اون تنهاست
ولی واقعا نزدیک شدن بهش برام خیلی عذاب آوره
اصلا نمیتونم حرفایی که زده رو فراموش کنم