چند روز بعد عروسیم ، خواهر زادم رفت با باباش عروسی( خواهرم و همسرش جدا شدن ) . ازش پرسیدم عروسی کی ، گفت فلانی . رفته بود عروسی دوست پسر سابقم . نگید اعتماد به سقف داری و ....
ولی کاااااملااااا فهمیدم انقدر حالش بد بوده رفتن براش زن گرفتن ...
من این چند سالی که باهاش بودم از خودم خیلی ناراحت بودم به خاطر تک تک کارایی که باهاش کردم ، به خاطر تک تک وقتایی که از خودم دورش کردم ... همیشه وقتی یادش میوفتم میگم کاشکی حلالم کنه...
امشب ، یه خواب خیلی واقعی دیدم ... خیلی واقعی ...
خواب دیدم ۲ تا از دوستام که اونو میشناختن ، بهم توی واتساپ پیام دادن . دقیقا یکیشون ۶ تا اون یکی ۱۱۱ تا
اول اونی که ۶ تا پیام داده بود رو باز کردم . نوشته بود از فلان چیز استفاده نکن . فلانی ساختتش ، چند نفر به خاطرش مردن . و یه عکس از یه اقرار نامه فرستاده بود که نوشته بود ، همش به خاطر اینکه عشقم به خاطر بی پولی ولم کرد ...
اون یکی دوستم خیلی دقیق تر گفته بود. گویا میره خلاف میکنه ، خیلی پولدار میشه بعدش دوباره خیلی فقیر میشه.
بعد با همسرم رفتیم جایی و دیدم اونم همونجا کار میکنه . وقتایی که همسرم پیشم نبود باهام خیلی مهربون رفتار میکرد ، دقیقا مثل قبل ... ولی خیلی داغون بود ، خیلی ...
توی مدتی که با هم دوست بودیم ، من هر وقت توی خواب میدیدم که حالش بده ، بهش میگفتم ، میگفت اره فلان اتفاق افتاده بود .
الانم نمیدونم چی شده که انقدر توی خواب من ، حالش بد بود . نمیخوام بهش زنگ بزنم . نمیخوام به همسرم و همسر اون خیانت کنیم . خیلی آشفته حالم . انگار چیزی درونم عذاب وجدانم رو به شدت قلقلک داده . نزدیکه دیگه گریه کنم...