خانوم ها، من و شوهرم ۶ سال دوست بودیم، و ۸ ساله ازدواج کردیم. تو این سالها هم کوچکترین موردی ازش ندیدم و شکی هم نکردم ، گاهی میره بیرون گوشی یادش میره، یا رمز گوشی و...رو پنهوون نمیکنه. البته بگم که چهره ش از من بهتره واقعا... از لحاظ رابطه هم مشکلی نداریم، البته که من سرد مزاجم اما هروقتم اومده پسش نزدم، گاهی هم فهمیده حوصله ندارم. اما شکوه و گلایه هم میکنه که چرا تو یه بار نمیای جلو...
حدود دو ماهه کمپ ترک اعتیاد زدن و بعد نهار میره تا ۳و ۴ شب اونجاس، دیشب ۱۲ اومد و گفت بریم دوری بزنیم، و بازار وسایل خرید گفت بچه ها میخوان، سیگار و خوراکی و... بازم ۲ و خورده ای رفت. منم خوابیدم، اما چشم باز کردم دیدم حدود ۷ هست و تازه برگشته. در یک آن شک افتاد به جونم که نکنه جای دیگه بوده باشه، یا پیش کسی ... نمیدونم چرا اینطور شدم، و آرامشم گرفته شد.
گوشیشم نگاه کردم چیز مشکوکی توش نبود.
راهکارتون چیه. البته پرسیدم چرا دیر اومدی، گفت چندتاشون بیدار شدن غذا خواستن . ولی خب از اعماق وجودم قانع نشدم.
الانم بیدار نشده