خوشگلا لایک و کامنت فراموش نشه ♥️
آقای سالاری کنار پنجره قدی سالن ایستاده بود و حرفی نمیزد .
حیدر گلویش را صاف کرد و دستش را در جیب شلوارش فرو برد .
_ ایشون همسر بنده حوریه خانم هستند . خواهش میکنم احترام خودتون رو دختر خاله جان حفظ کنید و گرنه برخوردم تغییر میکنه !
این بار خانمی میانسال که قیافه ای معمولی داشت جلو آمد . لباس هایش گران قیمت بود اما پوست به شدت تیره اش تمام زیبایی لباس را زیر سوال برده بود .
غرور غرور کنان خودش را از بین جمعیت بیرون کشید و دستی به شانه حیدر کشید :
_ یعنی چی این اراجیف !؟ پس فرشته چی ؟؟
ما قرار گذاشته بودیم نکنه میخوای رعیت رو بگیری!؟
صدای آقای سالاری از انتهای سالن به گوش رسید .
_ خاله خانم شما خودتونم جزو رعیت بودید ،
آیا من و خانوادم همچنین رفتاری کردیم ؟!
کولی بازی اش گل کرد .
جیغ جیغ کنان گفت :
_ دستتون درد نکنه حالا بخاطر این تازه به دوران رسیده باید ما را جلو این همه آدم خراب میکردید ؟
دست فرشته را کشید و ادامه داد :
_ بیا بریم اینجا دیگه جای ما نیست !
خاتون شروع به التماس کرد .
خواهرش بدون توجه به عجر و ناله هایش به طرف اتاق های طبقه پایین رفت .
فرشته دستش را از بین دست های مادرش جدا کرد و نگاهی پر بغض به قامت حیدر انداخت .
صدایش میلرزید :
_ من دوستت داشتم ، کاشکی باهام این کارو نمیکردی !
نمیدانم چرا دلم برایش سوخت .
از خودم بدم آمد که ناخواسته پا به چنین
رابطه ای گذاشته ام ، شاید اگر هیچ وقت من و حیدر یکدیگر را نمیدیم حال الان شب عقد کنانشان بود .
حیدر ذره ای ناراحتی در چهره اش پیدا نشد . همان طور جدی و قاطع ایستاد .
فرشته نیز هق هق کنان از جمع بیرون رفت . خاتون نامش را پی در پی صدا میزد و پشت سرش می دوید .
هنوز میهمانان نظاره گر معرکه خانوادگی ما بودند که سریع به خودم آمدم و با محبت از تک به تک شان عذر خواهی کردم .
بعضی از نگاه ها با ترحم بود و بعضی بی تفاوت ...
لا به لای جمعیت پیر زنی کنارم ایستاد .
قیافه ای مهربان داشت و شباهت زیادی به آقای سالاری داشت .
عصای چوبیش را از دست راست به دست دیگرش جا به جا کرد .
منتظر به لبانش چشم دوختم .
_ حوریه جان مبارکت باشه الهی خوشبخت بشین . من عمه حیدرم .
دستان پیر و چروکیده اش را بین دستانم فشردم .
با مهربانی گفتم :
_ ممنونم از لطف تون الهی سلامت باشین .
ریز خندی کرد و آرام تر از قبل گفت :
_ خدا به دادت برسه ، عروس خاتون شدند لباس فولادین میخواد .
به خنده ای ملیح اکتفا کردم .
" لطفا "
لایک = ۴۰۰ حتما
کامنت = نفری سه تا کامنت فراموش نشه ♥️
#بدون_لایک_و_کامنت_بخونی_راضی_نیستم