همسایه مادرم ی پسر هفت سالس که مادرش جدا شده پدرشم معتاد
در حدی که شبا اینو مفرسته تو کوچه تا خودش تریاک بکشه
معتادای دیگرو شب بهشون جا خواب میده تو ی زیر زمین 12 متری
نفری 15 هزار ازشون میگیره
پسرشم سر چهار راه لواشک میفروشه
این بچه گاهی میومد خونه مادرم با خواهر زادم بازی میکرد خییییییلیم مودب بود
حتی یمخاست بیاد خونمون میرفت میگفت بابا جون اجازه هست برم خونه خاله؟
هر وقت سر غذا بودیم براش غذا میکشیدیم میگفت به بهههه عجب غذایی...
آخه تو خونشون جر ی پیک نیک هیچی نداشتن
اونروز گفت من انقدر قرمه سبزی دوس دارم
دیروز پختم براش بردم در زدم گفتن صابخونه جوابشون کرده رفتن
وای خدا اومدم خونه انقدر گریه کردم
چطوری بهش قرمه سبزی برسونم
تازه میخاستم ببرمش مغازه واسش خوراکی بخرم
انقدرم ک وسیله هیچی ندارن رو ی موکت زندگی می کردن اصلا ما نفهمیدیم کی رفتن