الان ی چیزی یادم افتاد گفتم بگم بخندین
از کلاس عملی تربیت بدنی میومدم بیرون یادم افتاد ی قرار مهم دارم
گفتم ب خودم برسم دیدم ی ماشین شیشه دودی وایساده هول شدم نگا نکردم ک چی ب چیه با دوستم شروع کردیم موهامو درست کردیم و ی دست آوردیم ب صورتمون
وقتی کارمون تموم شد گفتم ژینا بریم
ی دفعه دیدم پسره شیشه ماشین رو داد پایین گفت اگه کار دیگه ای هم دارین بمونماااااا😑😑😑
ی بارم با داداشم رفته بودیم براش کت بخریم دست زدم ب کت ی مانکن گفتم محمد اینو نگا خیلی شیکه بیارش
دیدم مانکنه شروع کرد تکون خوردن گفت قابلتونو نداره خانوم 🤣🤣🤣🤣🤣