خیلی آدما فامیل و غریبه به من گفتن بچه دوم بیار ولی من برام مهم نبود. یه گوش در یکی دروازه
ولی بابام یه زندایی داره، بیسواده ها، ولی انقدر این زن خوش برخورد و خوش زبون و دوست داشتنیه، انقدر با بچه های خودش با محبت رفتار میکنه، بچه هاش مثل پروانه دورش میچرخن.
این زن کلامش پر مهر و گیراست
یه روز بهم گفت عزیزم به خودت مربوطه ولی یه بچه دیگه بیار
اون منو بدجور به فکر انداخت
کلی با خودم سبک سنگین کردم
دیدم دخترم تنهاست. از اول باید دوتا میآوردم. ولی چون مشکل مالی داشتم و غریب افتادم، و چندین مورد دبگه، کلا به دومی فکر نکردم.
الان بد پشیمونم