یه مدرسه ای تدریس داشتم تو کوچه شون خانه سالمندان بود،گهگاهی ماشین حمل جنازه میومد و یه مسافر دیار باقی رو می برد،گاهی می ایستادم و نگاه میکردم که طرف توی چه غربتی داره میره ،دو سه نفر پرستار و راننده...ولی اینا بزرگ یه خانواده بودن...
نمیدونم شاید من زیادی احساساتی هستم