وای خدا منو ببخش یه روز ظهر منو دختر داییم رفتیم در خونه خالم هرچی در زدیم کسی درو باز نکرد با لگد زدم تو در حیاطشون ظهر بود ترسید بودم خیابون خلوت خالم فک کرد کار دختر داییمه کلی غر زد پشت سرش منم نامردی نکردم سکوت کردم اخه چهر من مظلومه الان عذاب وجدان دارم چه کنم اش برد بودیم بیچاره دختر دایبم