2752
2734
عنوان

از دایی ام خیلی دلخورم.

740 بازدید | 48 پست
دایی کوچیکه من فقط 4 ماه از من بزرگتره و از بچه گی چون من خواهر برادر نداشتم و اون هم اختلاف سنی زیادی با بقیه خواهر برادرهاش داشت مثل خواهر و برادر و دوست بزرگ شدیم. حتی یه مدت بعد از مرگ مادر بزرگم اومد و با ما زندگی کرد. از همه جیک و پوک من خبر داشت. از شیطنت هام و دوست هام. حتی گاهی اوقات اولین قرار هام رو با اون میرفتم . بیشتر دوست هام میشناختنش. که این اواخر سر مسائل مالی با مامانم و بقیه مشکل پیدا کرد ولی من همچنان باهش در ارتباط بودم . ..
دائم میرفتم بهش سر میزدم. پدربزرگم که حالش بد میشد این من بودم که میرفتم و با هم میبردیمش بیمارستان. تا اینکه بعد از مرگ پدر بزرگم دیگه اختلافات بین اون و مامانم و بقیه خاله هام به اوج رسید. مامانم هم با من شرط کرد که دیگه حق نداری بهش سر بزنی. منم کنار کشیدم. ..


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

2731
ولی چندین بار تا در خونه اش رفتم و که مامانم گفت برگرد...


از اون هیچ خبری نشد ولی. تا اینکه پسرم دنیا اومد. انتظار داشتم یه زنگ بزنه یا نه حتی یه اس ام اس بده و تبریک بگه. ولی نکرد. همین چند وقت پیش دیدم که تو فیسبوک چراغش روشنه و حالش رو پرسیدم ولی اون بدون هیچ جوابی گذاشت و رفت. ..
از اون به بعد هم هر موقع پیجم رو باز میکردم و اون چراغش روشن بود فوری میزاشت و میرفت.

چند روز پیش گربه ی یکی از فامیل های دورمون زاییده بود.... دیدم رفته به اون نولد بچه گربه هاش رو تبریک گفته اما.... به من.... هیچی.
ساقی جان من نمیدونم توی این مشکلاتی که میگی حق با داییت بوده یا مادرت بوده ولی به هر صورت داییت فکر کرده مدتی که بهش سرنزدی و ازش خبر نگرفتی لابد رفتی تو جبهه مادرت شاید اگه منم بودم تبریک نمیگفتم
شما بهتر بود روابطت رو با داییت نگه میداشتی و بهش میگفتی من تو این مسائل دخالت نمیکنم و دیدار ما هم بین خودمون بمونه
خدایا بچه هام رو به خودت میسپرم به خوده خوده خودت
دایی من که خیلی هم با مادرم صمیمی هست و مادرم همه کار براش کرده و میکنه 2 روز پیش رفت عروسی همسر عقدی خواهرم که جدا شدن.فامیل زنشه.نمیدونیچه حالی دارم
برای شفای خواهرزاده یک ماهم التماس یک صلوات
مامی پسر جان متاسفانه حق با مادرم بود. دایی ام توی مدتی که پدربزرگم مریض بود همه اموال رو به نام خودش کرده بود.

من اصلا برام مهم نبود این کارش اما خواستم حرمت مامانم رو نگه دارم.
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز