چرا حال و روزم اینه؟
دارم دق میکنم ... دلم داره میترکه
از مامانم متنفرم ،همه وجودم خشمِ و نفرت ... ،داغون شدم
کاش هیچ وقت چشمام به این دنیا باز نشده بود ...
همه ش درد رنج عذاب ... به کدوم گناه؟چیکار کردم که این شده زندگی م؟
کاش می مردم ... دیگه تاب و توان ندارم ...
دیگه حتی خدا هم ندارم ،خدایی که انقد دعا کردم و خواستم ازش و کمکم نکرد ،نجات م نداد ... که روز به روز وضع م بدترم شد ... .این دیگه ته خطِ ،همه امیدم خدا بود ،اما انگار خدا هم منو نمیخواد ... .این نبود اون خدای مهربون و خوب باورهای من ،هیچی برام نمونده ...
حق من این نبود ... بخدا که اینهمه عذاب و درد حق م نبود ،انقد بد نبودم ،باعث آزار نبودم ...
دعا کنید خلاص شم فقط ،من دیگه نمیخوام زندگی و ... .نمیخوام حالم خوب شه ،فقط میخوام عذاب نکشم دیگه ،راحت شم ...