تو را خدا سقط نکنید من پشیمونم اول تحقیق کنید بعد

من ۲ بچه دختر و پسر دارم متاسفانه سال ۹۲ برای سومین بار باردار شدم که سریع فهمیدم ساکشن کردم اون روزها اصلا احساس ناراحتی و غم نداشتم تازه بعد از تموم شدنش احساس رهایی و آزادی داشتم اما توبه ی حقیقی کرده بودمبا خدا عهد بسته بودم میگفتم خدایا من بچه نمیخوام اما اگه روزی باردار شدم بدون چون و چرا قبولش میکنم و در مقابلت هیچ حرفی نمیزنم...من چون کیست دارم اکثرا پریم تاخیر داره بخیال این افکار پیگیر ماجرا نشدم تا اینکه بعد همین عید حالم بد شد و همش استفراغ داشتم و سر گیجه جوری شده بود که خودم احساس می‌کردم تو بدنم اتفاقی افتاده اما نه اینکه بارداری😭😭😭هجدهم ازمایشم مثبت شد دنیا تو سرم چرخید ولی چون با خدا عهد بسته بودم گفتم نگهش میدارم اما با نارحتی و غصه...بعد از اینکه سونو دادم گفتن بچت سالم و قلبش میزنه یه کیست ۴۷ میلی هم سمت راست داری و همینطور  هماتوم ۸ میلی دکتر بهم شیاف و استراحت مطلق داد اما من دیوانه گفتم چه بهتر مثل همیشه زندگیمو میچرخونم بدون استفاده از دارویی تا بچه خودش بیوفته ، تو این وسط شوهرم که حال بد جسمیم را میدید همش میگفت بچه را بنداز وقتی جون نگه داشتنش را نداری قبل از دمیدن روح که ان شاءالله گناه نداره تو برای بدنت ضرر داره اما من بازم دلم راضی نبود چون بخدا قول داده بودم😔😔😔اصرارهای شوهر و مادرم باعث شد که یکم رایم برگشت چون هماتوم هم داشت و احتمال افتادنش وجود داشت تو دو راهی مونده بودم که استخاره کردم ۱ و ۲ و به اون شخص نگفتم که جریان چیه فقط گفتم جواب یک و دو را جدا بهم بگه .که برای موندنش خیلی بد آمد و برای انداختنش خیلی خوب دیگه این حرف را هم شنیدم رایم به ۸۰ رسید تا اینکه رفتم با دکتری صحبت کنم برای ساکشن اما گفت من بعد از رفتن به مکه توبه کردم و پولش برام نمیسازه ،کلی باهام صحبت کرد گفتش که احتمال داره هماتوم خوب بشه چون درصدش کمه و کیست هم رفته رفته از بین میره بهم امیدواری داد و نظرم برگشت که نگهش دارم😭😭😭آمدم خونه به شوهرم زنگ زدم که من نمیخوام بچم را بندازم میخوام نگهش دارم من نمیتونم رو قولم با خدا را بهم بزنم اما شوهرم گفت گناهش پای من اگه نگه داری عقب مونده باشه چی؟ اگه بعد ۴ ماهگی که روح تو بدنش هست و مشکلی داشته باشه و دکترا بگن باید بچه را بندازی آنموقع که خدا اجازه نداده بچه سقط بشه چی؟اگه بعدها مشکلی برات پیش بیاد که حالت خیلی بده و بدتر بشه چی تازه استخاره هم خوب آمده...بعد از قطع تلفن مامانم که خونه ی ما بود همش گوشم خوند که شوهرتم راضیه به فکر خودت باش که جون نداری و ممکنه بعدها مشکلی برات پیش بیاد😔😔😔تا اینکه بلن شدم رفتم ۶ تا شیاف گرفتم  بعد از استفاده چهارمی بچم افتاد😭😭😭😭 اما همون لحضه پشیمون شدم گفتم کاش بچم برگرده همش تو اینترنت دنبال این بودم که امکانش هست بچه هنوز زنده باشه و بتونم نگهش دارم اما سرابی بیش نبود😭😭😭😭داغونم خدایا همش گریه میکنم همش بخودم تشر میزنم که بیا راحت شو الان کشتیش راحت شدی؟!😭تازه منی که بخاطر سقط اولم ناراحت نبودم اونم اضافه شده انگار دوتا داغ عزیز دیده باشم زندگیم سیاه و تاریک شده .دیگه هیچی برام مهم نیست فقط میگم کاش زمان برگرده 😭😭😭دلم براش تنگ شده بخدا اصلا نفهمیدم چطور شد که یهو تصمیم گرفتم اصلا انگار خودم نبودم حالم خیلی بد بود نگران شوهر و بچهام هستم میگم نکنه تاوانش را اونا پس بدن بخاطر خودخواهی من 😭😭😭تو را خدا کمکم کنید حالم خیلی بده کاش من زودتر بعضی از پیام‌های سقط را میخوندم و این کار را نمیکردم جایی خوندم خانمی گفت اگه جلوی سقط کسی را بگیری شاید آرومتر بشی برای همین این متن را نوشتم شاید رو کسی اثری داشته باشه و منصرف بشه بخدا خیلی سخته من میدونم دیگه اون آدم سابق نمیشم من آنقدر بدبختم که حتی تو خونه نمیتونم جلوی شوهر و بچهام گریه کنم چون همش پیشم هستن و تنهام نمیزارن😭😭😭😭😭😭