پارت اول
(ژانویه سال 2029 میلادی)
صدای چکش چوبی قاضی، در سکوت دادگاه اکو شد.
افکارش را رها ساخت و با پوزخندی گوشهی لب، به سرنوشت گوش فرا داد.
وکیل مقتول با آن کت و شلوار رسمی، عینک گردش را تنظیم کرده و جرمهایش را بازگو کرد.
- متهم آقای امیر فربد، محکوم است به ارتکاب قتل عمدِ شش تَن از نگهبانان فرودگاهِ دومودهدوو، اشاعه فحشا در جوانان از طریق شبکههای اجتماعی و پخش مواد مخدر. با توجه به دلایل موجود، گزارش مامورین، گواهی پزشک قانونی، اعتراف سریع متهم و نیز شکایت دادستان؛ او گناهکار بوده و بر طبق مصوبه، صد و چهل، پنجاه و هفده* قانون حکومتی تقاضای اشد مجازات را برای وی دارم.
قاضی سری برای تایید حرفهایش تکان داد و با دست به صندلی اشاره کرد.
- بابت توضیحهاتون متشکرم، بفرمایید!
عقب گرد کرد و همچنان که در چشمان قاضی مینگرید نشست.
- آقای امیر فربد توی جایگاه تشریف بیارید!
دست در موهای خرماییش فرو برد و در چشمان قاضی خیره شد، آرام از صندلی برخواسته و با پوزخند گوشه لبش به سمت جایگاه حرکت کرد.
کشیده شدن کفش براق مشکیش بر زمین، ترس را در چشمان تک- تک افراد حاضر در دادگاه هویدا میکرد؛ حتی در بندهم وجودش هراسانگیز بود؛ یک تروریست یا قاتل سریالی؟! شاید هم کسی که از کشتن انسانها لذت میبرد!
با مستقر شدنش در جایگاه، نگاه قاضی از کفشهایش بالا آمده و در گودال چشمان مشکیش ایستاد.
صدای قاضی سکوت حاکم بر دادگاه را شکست.
- اظهارات آقای ایوانف رو شنیدیم، آیا حرفی دارید؟
جهت دیدش را به سمت چشمان وکیل عوض کرد و با غرور لب گشود:
- خیر!
- پس تمام اتهامات رو قبول میکنید؟
- بله!
با اتمام کلمه غوغا میان حضار برپا شد، قاضی آرام چکش چوبیاش رابه میز کوبیده و کنجکاو به امیر خیره شد.
- آیا مشکل شخصی با مقتولها داشتید؟
- نه، من فقط وظیفهام رو انجام دادم؛ وقتی سالیان سال انسانها جهان رو با بیرحمی نابود کردن ما مثل شیاطین کوچکی هستیم که برای پاکسازی جهان زاده شدیم.
قاضی برگههای روبهرویش را مرتب کرده و زیر لب او را روانی خطاب کرد؛ بهت در چهره تک-تک حضار دیده میشد ولی هیچ شکی در کلمات امیر وجود نداشت گویی با تمام وجود افکار خود را باور داشت اما با این حرفش حکم خود را به جهنم بست.