خیلی از داستانامو اینجا نوشتم
۱/۵گذشت از جداییمون.
۱ساله که ازدواج کرده.
هنوز دلتنگش میشم.بحث پشیمانی اصلا نیست
به کارهای اشتباه دوتامون فکر کردم.
میدونم هیچوقت نمیشد دوباره برگردیم
و چه شبایی که خواب زندگیمون میبینم بعد صبح که بیدار میشم همه چی تموم شده
دیشب داشتم فکر میکردم ۲/۵سال ک تنها می‌خوابم
روانشناس دارم روانپزشک دارم
و من هنوز نتونستم با کسی ارتباط بگیرم
و من منتظر میمونم تا کسیو پیدا کنم که این حس هارو تجربه کنم.
گاهی اوقات باخودم میگم چجوری تونستم این همه تنهایی و غم و تحمل کنم
روزات با چه کاری میگذره؟
تو خونه ای و بیکار و بی تحرک ؟
همینجور ک بهش قول دادم موفق شدم.
آهنگ غمگین گوش نمیدم .
فقط کاش این حس لعنتی تموم بشه
خیلی سخته
اما به مرور زمان شاید درک این مسئله و کنار اومدن باهاش، برات آسونتر بشه
باز سعی کن یه چالش جدید به زندگیت اضافه کنی
یه کاری که تو بچگی همیشه دوست داشتی بکنی ولی فرصتش پیش نیومده بود یا هر چیز دیگه ای
مجبوری اینقدر سرتو با کارای مفید و خوب گرم کنی که وقت فکر کردن به چیزایی که دیگه فایده ای نداره رو نداشته باشی
با میخوام حالم خوب شه و نمیخوام بهش فکر کنم اوضات تغییر نمیکنه راهای مختلفو امتحان کن که تمام وقتت پر شه تمام ذهنت درگیر اونکارا شه
ببخشید متوجه نشدم یه سال ونیم جدا شدی یه سالم هست باز ازدواج کردی؟
