اصن دارم انقدر میترکونم انقدر هیجان داره میترسم اوردوز کنم.از پارسال تاحالا از این نود متر خونه پامو اون ور نزاشتم.دقیق بگم هشت روزه بیرونو ندیدم.جز مادر و پدر و خواهر و شوهره خواهرم موجود زنده ای ندیدم.و انقدر کتاب خوندم حالم داره بهم میخوره.خ نمونم شبیه قبرستون سوتو کوره.دیگه هر چی از هیجان بالاش بگم کم گفتم دیگه نمیگم یه وقت از هیجان ایست قلبی نکنم