پارسال عید برای مادرشوهرم پارچه گرون گرفتیم همونو برای مادرمم گرفتیم.من با مادرشوهر و جاری تبزرگ تو یه ساختمونم... سیزده بدر یه کار کرد که کوفتمون بشه در کمال ناباوری همه طرف اونو گرفتن. من غذا درست مرده بودم اونا ندیدن گذاشتیم تو ماشین همینکه رفتیم پایین آماده رفتن بشیم مادرشوهرم به شوهرم گفت شما چیزی آوردید برای خودتون بخورید چون سهم مارو فلانی درست کرده. جاریمم همینکه اینو شنید پرید گفت ولله من سهم ده نفر غذا گذاشتم ینی بجز ما. خیلی خیلی ناراحت شدم از برخوردشون خواهرشوهرم گفت مگه چی گفته که باد کردید ما برای خوشی اومدیم نه غذا سهم منم شما بخورید اما ول کنید دیگه پیش شوهرم خیلی بدمو گفته بود . با اینکه از جون براش مایه گذاشتم خیلی بهش خوبی کردم.الان تمان زندگیم استرس شده که چیکار کنم برم خونه پدرم تا بعد سیزده . نرم نمیدونم چیکار کنم چون خواهرشوهرم با نیش و کنایه ها و مسخره کردن اتفاقات پارسال برمیگرده توروخدا بگید من چه خاکی تو سرم بریزم از دست اینا
متاسفم واست که داری واسه مردم زندگی میکنی، متاسفم واست که فکرتو فلج کردی با افکاری که بیخود و بی جهت ...
اینو میگی چون نمیدونی چیا به من میگذره نمیدونی مثل دشمن نگات میکنن منو و شوهرم و پسرم بودم پسرم که هیچی نمیخوره حساب غذا ازم میگرفتن اخرشم گفتن تو مقصری اینو میگی چون نمیدونی تو چه جای پر تنشی زندگی میکنم