چه حرفی
الان داره میگه من خونه شما راحتم میخوام همش اونجا بمونم ماه دیگه میخواد بره ایران میگه من ٤ ماه نمی تؤمم بمونم بیا زود دنبالم
شوهرت ازمادرش زیادحرف شنوی داره
اعصابم خورده با موبایل سخته
اره تو بیرون بودی من گریه کردم شوهرم هم گفت اخه چرا؟ گفت اخه انهار نخوردی
بی تاثیر نیست
از پنجشنبه میاد خونمون تا یکشنبه الان رفتیم خارج شهر پسر بزرگش که داشت میرفت نرفت باهاش گفت دوره سخته نمیتونم اما با ما اومد
شوهرمنم باپدرش اینطوره من که خسته شدم پس توسعی کن تواین مدتی که مادرش نیست راجب مادرش صحبت نکنی باشوهرت خیلی مهربونترباش ازلذت باهم بودن براش بگوبدون مزاحم
ما أصلا با هم نیستیم الان باهامون اومد دیگه
دو ماه دیگه قراره بره ایران
سعی کن مثل من بدخانوادشابهش نگی اولاش بهت حق میده ولی بعدن نه
هی میره هی میاد شده الاکلنگ ٩٠ سالشه وإلا من سه ساعت یه راهو مبرم خسته میشم أین ٢٤ ساعت بیشتر تو راهه دوست داره بره و بیاد تابستون ایران بود
شوهرم الان خودش کلافست جریان الان نیست که ٧ سأله دارم میکشم الان تازه فهمیده
ولی با حرف و گریه و قربان صدقه به نفع خودش بر میگردونة
الان اومد بخوابه منم بگم من گریه کردم
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
